Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
Other Matches
to acclimatize/acclimatise
[British E]
[به اوضاع شخصی جدید]
خو گرفتن
[جامعه شناسی]
to acclimatize/acclimatise
[British E]
yourself
[به اوضاع شخصی جدید]
خو گرفتن
[جامعه شناسی]
to become acclimatized
[به اوضاع شخصی جدید]
خو گرفتن
[جامعه شناسی]
to acclimate
[American E]
to new circumstances
[به اوضاع شخصی جدید]
خو گرفتن
[جامعه شناسی]
netball
بازی شبیه به والیبال با گرفتن و انداختن توپ بجای ضربه زدن
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
lacrosse
بازی بین دو تیم 01نفره مردان 21 نفره مردان با چوب دراز توردار کیسه مانند برای گرفتن و پرتاب گوی
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
harlepuinade
نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
Bureaucracy . Red tape .
کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
some one
شخصی
persona
شخصی
civilians
شخصی
civilian
شخصی
civil
شخصی
personal
شخصی
personae
شخصی
personas
شخصی
ones
شخصی
one
شخصی
personable
شخصی
privates
شخصی
private
شخصی
informal
شخصی
personal computing
محاسبات شخصی
particular good
عین شخصی
personal error
خطای شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
personal identity
هویت شخصی
who
چه شخصی چه اشخاصی
personal constructs
سازههای شخصی
personal affairs
امور شخصی
personal action
دعوی شخصی
A private car.
اتوموبیل شخصی
passanger car
اتومبیل شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
personal income
درامد شخصی
self employed
کار شخصی
ea state in severalty
ملک شخصی
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
backcourt foul
خطای شخصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
personal computer
کامپیوتر شخصی
whoso
هر شخصی که باشد
personal computers
کامپیوتر شخصی
personal pronoun
ضمیر شخصی
somebody
یک شخص شخصی
idiograph
نشان شخصی
idols of the cave
اوهام شخصی
paraphernalia
اموال شخصی زن
self-employed
کار شخصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
self-interest
نفع شخصی
by end
غرض شخصی
informal observations
مشاهدات شخصی
individual foul
خطای شخصی
oomph
چاذبه شخصی
private property
دارایی شخصی
self intrest
نفع شخصی
personal service
خدمت شخصی
personal saving
پس انداز شخصی
personal right
حقوق شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
personal requirment
احتیاجات شخصی
personal remarks
انتقادات شخصی
self will
اراده شخصی
personal service
ابلاغ شخصی
personal staff
ستاد شخصی
proenomen
نام شخصی
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
personalty
دارایی شخصی
personalty
اموال شخصی
self interest
نفع شخصی
personalized form letter
فرم شخصی
self interest
غرض شخصی
separate estate
اموال شخصی زن
very own
<adj.>
خصوصی
[شخصی]
personal property
اموال شخصی
personal motive
غرض شخصی
private motive
غرض شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
personal influence
نفوذ شخصی
personal property
مایملک شخصی
personal effects
لوازم شخصی
whosoever
هر شخصی که باشد
personal interest
نفع شخصی
round robin (tournament or contest)
<idiom>
بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
self-interested
در بند نفع شخصی
ibm personal computer xt
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
private property
دارایی شخصی بلامعارض
own
شخصی مال خودم
individual income tax
مالیات بر درامد شخصی
in one's best interest
به صلاح خود شخصی
mannerism
اطوار واخلاق شخصی
personal income tax
مالیات بر درامد شخصی
individualization of punshment
شخصی کردن مجازاتها
mannerisms
اطوار واخلاق شخصی
self interested
در بند نفع شخصی
privy seal
مهر شخصی پادشاه
ibm personal computer system/
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
pin
شماره شناسایی شخصی
bunched income
درامد خدمات شخصی
valour
ارزش شخصی واجتماعی
self regard
حفظ منافع شخصی
valor
ارزش شخصی واجتماعی
pinning
شماره شناسایی شخصی
self intrested
دربند نفع شخصی
bye end
غرض شخصی قصدپنهان
theatergoer
شخصی که مکرر به تئاترمیرود
unbeknown
خارج از معلومات شخصی
home use entry
اعلامیه مصرف شخصی
unbeknownst
خارج از معلومات شخصی
duffle bag
کیسه لوازم شخصی
ibm personal computer at
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
pinned
شماره شناسایی شخصی
owned
شخصی مال خودم
fill (someone) in
<idiom>
جزئیات را به شخصی گفتن
onother's money
پول شخصی دیگر
personal property
دارایی شخصی منقول
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
toe the line
<idiom>
انجام وفایف شخصی
personalize
جنبه شخصی دادن به
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
personal chattels
دارایی شخصی منقول
author
شخصی که برنامه می نویسد
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
put in one's two cents
<idiom>
به شخصی نظریه دادن
pocket expenses
هزینه مختصر شخصی
personal identification number
شماره شناسایی شخصی
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
owning
شخصی مال خودم
owns
شخصی مال خودم
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
With my own capital .
با سرمایه شخصی خودم
name
کلمه فراخوانی شخصی یا چیزی
names
کلمه فراخوانی شخصی یا چیزی
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
crackpot
<idiom>
شخصی خنثی وبی اهمیت
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
vectra pc tm
IBریزکامپیوتر سازگار باکامپیوتر شخصی AT
pin down
<idiom>
اجبار شخصی دربیان واقعیت
analyst
شخصی مسئلهای را بررسی میکند
stand up and be counted
<idiom>
گفتن نظر شخصی درجمع
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
disposable income
درامد شخصی پس از مالیات و بیمه
square peg in a round hole
<idiom>
شخصی که مناسب کاری نباشد
put one's own house in order
<idiom>
سروسامان دادن کار شخصی
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
pull the rug out from under
<idiom>
بهم ریختن نقشه شخصی
commercial water movement
حمل و نقل با کشتیهای شخصی
commercial type vehicle
خودروی تجارتی خودروهای شخصی
operators
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
analysts
شخصی مسئلهای را بررسی میکند
chew out (someone)
<idiom>
به شدت سرزنش کردن (شخصی)
accessor
شخصی که به داده دسترسی دارد
wear down
<idiom>
زوار شخصی ازخستگی در رفتن
self help
اعاشه از راه کار شخصی
musical chairs
<idiom>
هر روز شخصی را سریککار گذاشتن
It's for my personal use.
برای استفاده شخصی است.
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
ex-directory
شخصی که چنین شمارهای را دارد
callers
شخصی که تقاضای تماس دارد
self-help
اعاشه از راه کار شخصی
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
To have selfish motives . to have an axe to grind.
غرض شخصی ( خصوصی ) داشتن
woodworth personal data sheet
پرسشنامه اطلاعات شخصی وودورث
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com