Dictiornary-Farsi | به بستانکار حساب کسی گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (12 milliseconds)

English	Persian
enter to someone's credit	به بستانکار حساب کسی گذاشتن


Search result with all words

credit someone with a sum	مبلغی را به بستانکار حساب کسی گذاشتن
Other Matches

blacker	بستانکار بودن در حساب
blacked	بستانکار بودن در حساب
blacks	بستانکار بودن در حساب
black	بستانکار بودن در حساب
blackest	بستانکار بودن در حساب
creditor's bill	رسیدی که بستانکار متوفی درمقابل دریافت مقداری ازترکه به عنوان تصفیه حساب
charge a sum to	مبلغی را به حساب .....گذاشتن
deposits	به حساب بانک گذاشتن
deposit	به حساب بانک گذاشتن
debit	به حساب بدهی کسی گذاشتن
credit a sum to someone	مبلغی را به حساب بستانکارکسی گذاشتن
debits	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debiting	به حساب بدهی کسی گذاشتن
credited	ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
crediting	ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credit	ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credits	ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts	به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckons	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
overdrawn account	حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense	هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
equity accounts	حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
clearance	تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account.	کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
creditors	بستانکار
credit	بستانکار
creditor	بستانکار
petitioning creditor	بستانکار
obligee	بستانکار
credited	بستانکار
credits	بستانکار
crediting	بستانکار
To cook the books.	حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
credit notes	برگ بستانکار
credit advice	اعلامیه بستانکار
credit balance	مانده بستانکار
creditor	ستون بستانکار
credit note	برگ بستانکار
credited	ستون بستانکار نسیه
crediting	ستون بستانکار نسیه
credits	ستون بستانکار نسیه
secured creditor	بستانکار دارای رهینه
credit	ستون بستانکار نسیه
credits	درستون بستانکار وارد کردن
credited	درستون بستانکار وارد کردن
credit	درستون بستانکار وارد کردن
crediting	درستون بستانکار وارد کردن
privilege	دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning	تصفیه حساب صورت حساب
reckonings	تصفیه حساب صورت حساب
lien	حق رهن ملک بدهکار برای بستانکار
We are now quits. We are now even . The slate is now cleaned.	حالادیگر حسابمان پاک شد (نه بدهکار نه بستانکار )
We are quits. We are even.	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
check register	بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
proof of debt	سندی که از طرف بستانکار شخص ورشکسته یامتوفی یا شرکت در حال تصفیه ارائه میشود
account	حساب صورت حساب
digital computer	ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation	حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a	اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
arithmetic	حساب
accountants	ذی حساب
in favour of	به حساب
incomputable	بی حساب
algorism	حساب
tab	حساب
tabs	حساب
accountant	ذی حساب
incalculable	بی حساب
account	حساب
scoreless	بی حساب
reckonings	حساب
tally	حساب
to keep score	حساب
tallying	حساب
score	حساب
to my a	به حساب من
scored	حساب
science of numbers	حساب
tallied	حساب
dam design	حساب سد
reckoning	حساب
scores	حساب
tallies	حساب
numerate	حساب کردن
checking accounts	حساب جاری
deposit accounts	حساب پس انداز
deposit accounts	حساب سپرده
deposit account	حساب پس انداز
checking account	حساب جاری
miscalculate	بد حساب کردن
misreckon	بد حساب کردن
include	به حساب اوردن
liquidated	حساب را واریزکردن
miscalculated	بد حساب کردن
notcher	حساب نگهدار
includes	به حساب اوردن
deposit account	حساب سپرده
loan account	حساب وام ها
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی
To concoct accounts.	حساب تراشیدن
calculates	حساب کردن
calculated	حساب کردن
calculate	حساب کردن
computer	ماشین حساب
computers	ماشین حساب
joint account	حساب مشترک
integral calculvs	حساب جامعه
integral calculus	حساب جامعه
credit account	حساب اعتباری
unguarded	حساب نشده
current account	حساب جاری
to bring to book	حساب پس گرفتن
tripos	امتحان حساب
undercharge	کم حساب کردن
withdraw	برداشت از حساب
make much of	حساب بردن از
withdraws	برداشت از حساب
vidimus	بازرسی حساب
current accounts	حساب جاری
miscalculates	بد حساب کردن
account	حساب پس دادن
scorer	حساب نگهدار
scorers	حساب نگهدار
rule of thumb	حساب انگشت
return account	حساب بازگشت
residuary account	حساب ترکه
realization account	حساب تسویه
propositional calculus	حساب گزارهای
stock account	حساب موجودی
computes	حساب کردن
rule of thumb	حساب سر انگشتی
account	حساب کردن
savings account	حساب پس انداز
science of numbers	علم حساب
saving account	حساب پس انداز
rule off	بستن حساب
stability calculation	حساب پایداری
computed	حساب کردن
compute	حساب کردن
to cast up	حساب کردن
to count up	حساب کردن
to figure up	حساب کردن
counted	حساب کردن
sum	حساب کردن
counting	حساب کردن
sums	حساب کردن
counts	حساب کردن
miscast	حساب غلط
have it out with someone <idiom>	تصفیه حساب
checking out	تسویه حساب
liquidating	حساب را واریزکردن
profit and loss a	حساب سودوزیان
production account	حساب تولید
pridicate calculus	حساب مسندات
count	حساب کردن
accountable	مسئول حساب
detail	حساب ریز
detailing	حساب ریز
the bill	صورت حساب
liquidate	حساب را واریزکردن
miscalculating	بد حساب کردن
calculable	حساب کردنی
day of r	روز حساب
expense account	حساب هزینه
acalculia	ناتوانی در حساب
account with [at] a bank	حساب بانکی
account book	دفتر حساب
account card	کارت حساب
account cuurent	حساب جاری
expense account	حساب مخارج
expense accounts	حساب هزینه
binary arithmetic	حساب دودویی
box score	حساب بازی
statements	صورت حساب
statement	صورت حساب
differential calulus	حساب فاضله
boolean calculus	حساب بولی
binary arithmetic	حساب دودوئی
accoutn balance	مانده حساب
balance of account	مانده حساب
offsetting	حساب تهاتر
offset	حساب تهاتر
balance sheet account	حساب ترازنامه
bank overdraft	حساب جاری
arithmetic	حساب [ریاضی]
to count [as]	به حساب رفتن
algorism [rare]	حساب [ریاضی]
marker	حساب نگهدار
design assumption	فرضیه حساب