English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
line up به ترتیب ایستادن
line-up به ترتیب ایستادن
line-ups به ترتیب ایستادن
Other Matches
random processing پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedules ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chains 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chain 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
stand ایستادن
cease ایستادن
abides ایستادن
abided ایستادن
to stand by ایستادن
stopped ایستادن
stopping ایستادن
stops ایستادن
to fetch up ایستادن
to come to a stand ایستادن
seogi ایستادن
ceased ایستادن
ceases ایستادن
ceasing ایستادن
stop ایستادن
abye ایستادن
aby ایستادن
be under way ایستادن
queued در صف گذاشتن در صف ایستادن
bail up ایستادن دراختیارغارتگر
queue در صف گذاشتن در صف ایستادن
basophobia هراس از ایستادن
pyeonhi seogi موازی ایستادن
To stand in a queue (line). توی صف ایستادن
ap seogi ایستادن معمولی
To come to a halt(standstI'll). ازحرکت ایستادن.
queueing در صف گذاشتن در صف ایستادن
to stand fast محکم ایستادن
to stand behind پشت سر ایستادن
to stand at gaze خیره ایستادن
team line up به صف ایستادن تیم
queues در صف گذاشتن در صف ایستادن
shiko dachi ایستادن دایرهای
outstand بیشتر ایستادن
to stand in the gap دررخنه ایستادن
hustings جای ایستادن و
standing room جای ایستادن
stagnated از جنبش ایستادن
lie off دور ایستادن
stagnate از جنبش ایستادن
haehiji daeh ایستادن ازاد
draw up سیخ ایستادن
heisoku daeh ایستادن خبردار
fudo dachi محکم ایستادن
kiba dachi ایستادن سوارکارانه
haktari seogi ایستادن لک لک وار
stagnates از جنبش ایستادن
moa seogi خبردار ایستادن
lineup به صف ایستادن تیم
stagnating از جنبش ایستادن
hunker سرپا ایستادن
to come to a stop ایستادن [مهندسی]
anchoring ایستادن در دریا مهاری
line-up ردیف ایستادن تیم
anchors ایستادن در دریا مهاری
joo choo seogi ایستادن اسب سواری
line up ردیف ایستادن تیم
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
anchor ایستادن در دریا مهاری
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
to come to a بحالت خبردار ایستادن
beom seogi گربه سان ایستادن
To stand to attention. خبر دار ایستادن
To stand firm. To stick to ones gun. سفت وسخت ایستادن
To stand like rock . مانند کوه ایستادن
koa seogi ایستادن قلاب وار
to stand by one's promise سر قول خود ایستادن
to stand by ایستادن وتماشا کردن
neko ashi dachi ایستادن گربه سان
sanchin dachi ایستادن ساعت شنی
zenkatsu dachi ایستادن متمایل به جلو
stance طرز ایستادن درتوپزنی
stances طرز ایستادن درتوپزنی
abide by one's word سر قول خود ایستادن
stopovers در وسط راه ایستادن
to kick ones heels چشم براه ایستادن
to stand across the road درمیان جاده ایستادن
line-ups ردیف ایستادن تیم
kukutsu dachi ایستادن در مقابل حریف
stopover در وسط راه ایستادن
To keep ones word. To stand by ones promise . سر قول خود ایستادن
to stand at [by] the window کنار پنجره ایستادن
stop ایستادن توقف کردن
to queue [line] up for tickets برای بلیط در صف ایستادن
stand-up روی پا ایستادن ایستاده
stand up روی پا ایستادن ایستاده
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
stopped ایستادن توقف کردن
ground محل ایستادن توپزن
stopping ایستادن توقف کردن
stops ایستادن توقف کردن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
stations محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
station محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
to stand by oneself روی پای خود ایستادن
picket جلوکسی راه رفتن یا ایستادن
picketed جلوکسی راه رفتن یا ایستادن
pickets جلوکسی راه رفتن یا ایستادن
baro jireugi ضربه دست مخالف ایستادن
to kick one's heels چشم براه ایستادن منتظرایستادن
stationed محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
stand طرز یا محل ایستادن کمانگیر
out of one's ground تجاوز توپزن از محل ایستادن
away خارج از نقطه ایستادن توپ زن
floats شناور ساختن روی اب ایستادن
statgnate از جنبش ایستادن گندیده شده
stances طرز ایستادن در گوی زنی
peasde روی دوپا ایستادن اسب
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
ap joo choom ایستادن اسب سواری بجلو
floated شناور ساختن روی اب ایستادن
to stop short یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
float شناور ساختن روی اب ایستادن
toe stand ایستادن ژیمناست روی نوک پا
stance طرز ایستادن در گوی زنی
stances طرز ایستادن شمشیرباز مقابل حریف
narani seogi ایستادن موازی پاها همعرض شانه
ido not feel my legs نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
stalling جای ایستادن اسب در طویله اخور
stall جای ایستادن اسب در طویله اخور
kilian position وضع ایستادن دواسکیت بازرقصنده درکنار هم
stance طرز ایستادن شمشیرباز مقابل حریف
veronica ایستادن و ردکردن گاو از کناربا حرکت شنل
safety island سکوی وسط خیابان برای ایستادن پیاده رو
coach's box محل ایستادن مربی در پایگاه 1 و 3 بیس بال
To stand at attention(ease). بحالت آماده باش ( آزاد ) ایستادن ( ؟ رآمدن )
backdrops پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
eaves droper مسئول بگوش ایستادن استراق سمع کننده
technical foul بازی با توپ واترپولو در حال ایستادن کف استخر
backdrop پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
to go backpacking سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
toe raise تمرین ایستادن و بلند کردن بدن روی نوک پا
non striker توپزنی که با وجود ایستادن جلو میله ضربه نمیزند
hitchhike سرجاده ایستادن وباشست جهت خود را نشان دادن
to hitch سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
groundage حقی که بابت ایستادن کشتی درلنگرگاه گرفته میشود حق لنگراندازی
Eavesdrop فالگوش ایستادن، استراق سمع کردن، یواشکی حرفهای دیگران را شنیدن
Berlin کالسکهی چهارچرخهای که در عقب آن رکابی برای ایستادن یک مستخدم وجود دارد
poomse نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
managements ترتیب
management ترتیب
in series به ترتیب
kelter ترتیب
kelter or kilter ترتیب
ordering ترتیب
anomaly بی ترتیب
organizations ترتیب
ataxic بی ترتیب
arrangement ترتیب
assortment ترتیب
arramgement ترتیب
catenation ترتیب
anomalies بی ترتیب
disorderly بی ترتیب
collocation ترتیب
immethodical بی ترتیب
assortments ترتیب
organization ترتیب
organisations ترتیب
orderliness ترتیب
respectively به ترتیب
arrangements ترتیب
arrangment ترتیب
serialization ترتیب
pial بی ترتیب
randomly بی ترتیب
configuration ترتیب
order ترتیب
regularity ترتیب
to make an arrangement ترتیب
to order <idiom> به ترتیب
systems ترتیب
regularities ترتیب
regvlarity ترتیب
set up ترتیب
system ترتیب
sequences ترتیب
out of kelter بی ترتیب
irregular بی ترتیب
arr ترتیب
sequence ترتیب
lay out ترتیب
configurations ترتیب
ordonnance ترتیب
random بی ترتیب
orderless بی ترتیب
musub duchi موسوب داچی ایستادن بگونه ایکه پاشنه پاها به هم چسبیده و پنجه ها به اندازه 54 درجه زاویه داشته باشند
critical assembly ترتیب بحرانی
sort order نظم ترتیب
sort key کلید ترتیب
castrametation فن ترتیب اردو
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com