Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
phase in
به ترتیب داخل شدن
Other Matches
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
chains
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chain
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
aboard
داخل
interiors
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
anie
داخل
interior
داخل
within
<prep.>
در داخل
insides
داخل
interiorly
از داخل
inside
داخل
within
در داخل
withindoors
در داخل
intra
داخل
lineball
داخل
interneuron
داخل عصبی
withindoors
افراد داخل
on berth
در داخل بندر
intermolecular
در داخل ذرات
ingratiating
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
grind internally
داخل را ساییدن
he is not in it
داخل نیست
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
engaged in war
داخل جنگ
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
heave in
کشیدن به داخل
entered
داخل کردن
phase in
داخل کردن
work in
داخل کردن
intradivision
در داخل لشگر
to cut in
داخل شدن
interurban
داخل شهری
to get into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
interservice
داخل قسمت
interns
داخل شدن در
to go into
داخل شدن در
on line
داخل رده
interning
داخل شدن در
interneural
داخل عصبی
intern
داخل شدن در
uchi uke
دفاع از داخل
interchart
در داخل نقشه
enter
داخل شدن
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
to work in
داخل کردن
enters
داخل شدن
enters
داخل کردن
immit
داخل کردن
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
inboard
داخل کشتی
implosion
انفجار از داخل
to walk in
داخل شدن
inward
داخل رونده
intercellular
داخل سلولی
interior wiring
سیمکشی داخل
inside wiring
سیمکشی داخل
imbark
داخل کردن
inhaul
به داخل کشنده
inhaul
به داخل کشیدن
ingressive
داخل شونده
ingoing
داخل شونده
to step in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
to play at
داخل شدن در
inbound
داخل مرز
in and out
داخل وخارج
impenetrable
داخل نشدنی
to line-jump
داخل صف زدن
implode
از داخل ترکیدن
intrant
داخل شونده
cross hair
خط داخل دوربین
incorporate
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
intraspecies
داخل گونهای
intercontinental
داخل قاره
introgresseive
داخل شونده
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
intromit
داخل کردن
intraspecific
داخل گونهای
intratheater
در داخل صحنه
anieoro
از داخل به خارج
incorporating
داخل کردن
to cut in line
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
anieoro
به طرف داخل
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
up country
نواحی داخل کشور
coolants
مایع داخل رادیاتور
reentrant
دوباره داخل شونده
irreptitious
نهانی داخل شده
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
home market
بازار داخل کشور
intratheater
داخل صحنه عملیات
inner space
داخل منظومه شمسی
court tennis
تنیس داخل سالن
enters
داخل عضویت شدن
entered
داخل عضویت شدن
launch into politics
داخل سیاست شدن
sighting
دیدن از داخل دوربین
sightings
دیدن از داخل دوربین
implode
از داخل منفجر شدن
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
bore
داخل لوله توپ
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
داخل لوله توپ
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
enter
داخل عضویت شدن
i went in to the garden
داخل باغ شدم
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
reentrant
متوجه بسمت داخل
on side
در داخل خط خارج نشده
plunge
ناگهان داخل شدن
inside of
داخل و یا توی چیزی
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
withindoors
اشخاص داخل منزل
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
home
جا به داخل لوله راندن
homes
جا به داخل لوله راندن
plunges
ناگهان داخل شدن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
to breakin
خودرا داخل کردن
furnace campaign
عملیات داخل کوره
furnace room
فضای داخل کوره
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
plunged
ناگهان داخل شدن
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
wall entrance
عبور از داخل دیوار
intrant
داخل نفوذ کننده
ingredients
داخل شونده عوامل
to go to the front
داخل جنگ شدن
swap in
مبادله کردن به داخل
gun bore
داخل لوله توپ
coolant
مایع داخل رادیاتور
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
ingredient
داخل شونده عوامل
to enter the military
داخل نظام شدن
built in
موجود در داخل چیزی
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
organisations
ترتیب
arr
ترتیب
in series
به ترتیب
organizations
ترتیب
management
ترتیب
collocation
ترتیب
ordonnance
ترتیب
regvlarity
ترتیب
respectively
به ترتیب
pial
بی ترتیب
arrangement
ترتیب
to order
<idiom>
به ترتیب
orderless
بی ترتیب
catenation
ترتیب
managements
ترتیب
disorderly
بی ترتیب
arrangements
ترتیب
immethodical
بی ترتیب
out of kelter
بی ترتیب
serialization
ترتیب
ordering
ترتیب
order
ترتیب
orderliness
ترتیب
organization
ترتیب
kelter
ترتیب
system
ترتیب
configurations
ترتیب
anomaly
بی ترتیب
anomalies
بی ترتیب
irregular
بی ترتیب
sequence
ترتیب
sequences
ترتیب
systems
ترتیب
assortments
ترتیب
configuration
ترتیب
random
بی ترتیب
regularity
ترتیب
randomly
بی ترتیب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com