English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
indue order به ترتیب صحیح
Other Matches
random processing پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedules ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
chains 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chain 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
firing order ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
accurate [correct] <adj.> صحیح
exact <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
real <adj.> صحیح
correct <adj.> صحیح
authentical صحیح
fea صحیح
i see ها! صحیح !
righted صحیح
righting صحیح
right صحیح
judiciously صحیح
corrects صحیح
indecorous نا صحیح
correcting صحیح
in order صحیح
correct صحیح
well advised صحیح
all right صحیح
integer صحیح
simon pure صحیح
integral صحیح
Quite [so] ! صحیح!
accurate صحیح
exacts صحیح
exacted صحیح
authentic صحیح
exact صحیح
integers صحیح
true <adj.> صحیح
good صحیح
valid صحیح
proper صحیح
the ticket کار صحیح
drill روش صحیح
rightly بطور صحیح
right you are صحیح است
whole numbers عدد صحیح
drilled روش صحیح
whole number عدد صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
that is right صحیح است
proper fraction کسر صحیح
safe and sound صحیح وتندرست
ok صحیح است
drills روش صحیح
right درست صحیح
considered با اندیشه صحیح
integers عدد صحیح
integer عدد صحیح
exacts صحیح عین
exacted صحیح عین
eugenic صحیح النسب
genuine tradition حدیث صحیح
right به طور صحیح حق
righted درست صحیح
righted به طور صحیح حق
righting درست صحیح
righting به طور صحیح حق
integral number عدد صحیح
integer variable متغیر صحیح
integer number عدد صحیح
incorrupt صحیح و بی عیب
authentic document سند صحیح
homozygote صحیح النسب
exact صحیح عین
round عدد صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
properly <adv.> بطور صحیح
justly <adv.> بطور صحیح
duly <adv.> بطور صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
to be proper for صحیح بودن
aright <adv.> بصورت صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
roundest عدد صحیح
orderly <adv.> بصورت صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
tidily <adv.> بطور صحیح
neatly <adv.> بطور صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
rightfully <adv.> بصورت صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
okay صحیح است
true complement مکمل صحیح
truer خالصانه صحیح
affirmative صحیح است
valid contract عقد صحیح
valid transaction معامله صحیح
A correct answer. جواب صحیح
truest خالصانه صحیح
up front <idiom> روراست ،صحیح
spot-on دقیقا صحیح
true خالصانه صحیح
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
authority منبع صحیح و موثق
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
positive integer عدد صحیح مثبت
integer programming برنامه سازی صحیح
azimuth fine adjustment تنظیم قوس صحیح
right oh! صحیح است بچشم
common sense قضاوت صحیح حس عام
soundly بطور صحیح و سالم
compos mentis دارای مشاعر صحیح
systemoless فاقد سیستم صحیح
off بیموقع غیر صحیح
wrongs پیام صحیح نیست
cardinal عدد صحیح مثبت
to do right کار صحیح کردن
safe صحیح اطمینان بخش
safer صحیح اطمینان بخش
safes صحیح اطمینان بخش
safest صحیح اطمینان بخش
rounded بصورت عدد صحیح
duly <adv.> بطور درست و صحیح
hit the nail on the head <idiom> یافتن انتخاب صحیح
wrong پیام صحیح نیست
half integer number عدد نیم صحیح
integer عدد صحیح [ریاضی]
impolitic مخالف رویه صحیح
correctly بطور درست و صحیح
character عدد صحیح خصوصیت
whole number عدد صحیح [ریاضی]
levelheaded دارای قضاوت صحیح
counting numbers اعدد صحیح [ریاضی]
whole numbers اعدد صحیح [ریاضی]
aright <adv.> بطور درست و صحیح
correctly <adv.> بطور درست و صحیح
cardinals عدد صحیح مثبت
characters عدد صحیح خصوصیت
wronging پیام صحیح نیست
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
apply a correct holt اجرای فن صحیح کشتی
rightly <adv.> بطور درست و صحیح
rightfully <adv.> بطور درست و صحیح
properly <adv.> بطور درست و صحیح
justly <adv.> بطور درست و صحیح
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
grammars قوانین استفاده صحیح از زمان
terminating decimal کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
grammar قوانین استفاده صحیح از زمان
proper decimal fraction کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
sounding in damages دعوی خسارت صحیح و محکم
slugfest بوکس بدون تاکتیک صحیح
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
alright بسیار خوب صحیح است
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
unsigned integer عدد صحیح بدون علامت
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
positive integer عدد صحیح مثبت [ریاضی]
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
legitimately به طور مشروع یا قانونی صحیح
radix عدد نشان دهنده اعشار صحیح
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
authenticate بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
purists شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
authenticates بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticating بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
purist شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
integer دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
integers دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
checks بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
check بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
model geometric نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all. آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
omnia pressumuntur solemniter اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
checked بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
balance مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balances مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
random بی ترتیب
assortment ترتیب
sequence ترتیب
arrangements ترتیب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com