English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
attention به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
attentions به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
Other Matches
addressees گیرندگان
addressee گیرندگان
joined ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
book message نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
crowding out effect اندیشهای که استقراض بسیار زیاد دولت وجوه قابل دسترس وام گیرندگان خصوصی را کاهش میدهد
codress procedure روش ذکر گیرندگان به صورت رمزی روش رمز کردن کلیه پیام
updates 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
codress نوعی پیام که کلیه متن ان فقط به رمز ارسال میشود گیرندگان رمزی پیام باادرس رمزی
uniformed بی اطلاع
word اطلاع
versed با اطلاع
communication اطلاع
acquaintance اطلاع
notice اطلاع
intelligence اطلاع
tip-off اطلاع
warning اطلاع
information اطلاع
well read با اطلاع
well-read با اطلاع
unaware بی اطلاع
advice اطلاع
unwitting بی اطلاع
knowledge اطلاع
learning اطلاع
awareness اطلاع
nescious بی اطلاع
conizance اطلاع
notification اطلاع
uninformed بی اطلاع
datum اطلاع
unknowingly بی اطلاع
unknowing بی اطلاع
unknowable بی اطلاع
unawares بی اطلاع
ill informed بی اطلاع
appreciation [awareness] اطلاع
conscience [archaic for: consciousness] اطلاع
conscious mind اطلاع
know how اطلاع
unimformed بی اطلاع
consciousness اطلاع
deep read با اطلاع
ill-informed <adj.> بی اطلاع
notices توجه اطلاع
noticing توجه اطلاع
advice note یادداشت اطلاع
inking اطلاع مختصر
notifies اطلاع دادن
prospectus اطلاع نامه
prospectuses اطلاع نامه
unadvised بدون اطلاع
precognition اطلاع قبلی
tip off اطلاع نهانی
tip-off اطلاع نهانی
tip-offs اطلاع نهانی
noticed توجه اطلاع
notifying اطلاع دادن
notify اطلاع دادن
informatics اطلاع رسانی
notified اطلاع دادن
knowledge of results اطلاع از نتایج
attentions اخطارجهت اطلاع به
attention اخطارجهت اطلاع به
information اطلاع دادن
unpolitical بی اطلاع ازسیاست
letter of a اطلاع نامه
global knowledge اطلاع سراسری
misknow بی اطلاع بودن از
report اطلاع دادن
reported اطلاع دادن
reports اطلاع دادن
preview اطلاع قبلی
a piece of information یک تکه اطلاع
notice توجه اطلاع
previews اطلاع قبلی
criticaster ناقد بی اطلاع
to let know خبردادن به اطلاع دادن
As you are well informed… همانطور که اطلاع دارید
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
tip انعام اطلاع منحرمانه
tipping انعام اطلاع منحرمانه
notify the public به اطلاع عموم رساندن
Please let me know. لطفا"به من اطلاع دهید
gibberish اطلاع بی معنا و بی استفاده
mininformation اطلاع یا خبر نادرست
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
publicizing به اطلاع عموم رساندن
message حجم اطلاع مشخص
to pass on [information or news] به بقیه اطلاع دادن
let me know بمن اطلاع دهید
he is in the know اطلاع ویژه دارد
publitize به اطلاع عموم رساندن
publicised به اطلاع عموم رساندن
messages حجم اطلاع مشخص
publicizes به اطلاع عموم رساندن
publicized به اطلاع عموم رساندن
publicize به اطلاع عموم رساندن
publicising به اطلاع عموم رساندن
publicises به اطلاع عموم رساندن
foredknowlege اطلاع قبلی علم غیب
precognitive وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
compuserve شبکه اصلی اطلاع رسانی
whom it may concern برای اطلاع افراد ذیربط
informs اطلاع دادن مستحضر داشتن
If not , please let me know. درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
informs اطلاع دادن چغلی کردن
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
messages اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
informing اطلاع دادن مستحضر داشتن
informing اطلاع دادن چغلی کردن
inform اطلاع دادن مستحضر داشتن
inform اطلاع دادن چغلی کردن
To smell out something. از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
He did it with his fathers knowledge. با اطلاع پدرش اینکار راکرد
message اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
loutish بیشعور خام دست وبی اطلاع
inkling اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
domain اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
compare بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
compared بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domains اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
well informed بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
We know very little about his background. ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
compares بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
comparing بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
distributes ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
dispatches عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
dispatch عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatching عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatches عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
distributing ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
despatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
questionnaire نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
output عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
output داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
outputs عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
matches جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
enters وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
distribute ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
entered وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enter وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
match جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
questionnaires نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
outputs داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
negligent escape فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
gas sentinel مامور اطلاع بافراد هنگام حمله با گاز جنگی
input انتقال داده یا اطلاع از خارج کامپیوتر به حافظه اصلی اش
inputted انتقال داده یا اطلاع از خارج کامپیوتر به حافظه اصلی اش
redundant که بدون از بین رفتن اطلاع قابل حذف است
ddp عمل بازیاب یا اطلاع از دادهای که در محلهای مختلف قرار دارند
effective نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
chain لیستی از داده که در آن هر اطلاع حاوی آدرس موضوع بعدی در لیست است
searched بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
search بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
searches بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
chains لیستی از داده که در آن هر اطلاع حاوی آدرس موضوع بعدی در لیست است
searchingly بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
asis Science Information Societyfor American انجمن امریکایی علم اطلاع رسانی
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
distributing عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributes عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
logic seeking چاپگری که میتواند اطلاع مورد نیاز را با کمترین جابجایی نوک تامین میکند
distribute عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
query که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
queries که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
queried که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
flag ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
querying که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
flags ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
self- که هر قطعه جدید اطلاع را یا قانون را به پایگاه داده اضافه میکند تا دانش مهارت و کارایی آن افزوده شود
searches نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
searched نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
searchingly نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
search نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
delimiter 1-حرف یا نشانهای که به زبان یابرنامه شروع و پایان داده یا کورد یا اطلاع بیان میکند. 2-مرز بین دستور و آرگومان
extension اطلاع اضافی پس از نام فایل برای بیان نوع فایل
extensions اطلاع اضافی پس از نام فایل برای بیان نوع فایل
inferences بررسی اطلاع بدست آمده بدون بررسی اطلاعات شخصی درباره کسی
inference بررسی اطلاع بدست آمده بدون بررسی اطلاعات شخصی درباره کسی
garbage اصط لاحی که در آن دقت و کیفیت اطلاع خروجی بستگی به کیفیت ورودی دارد
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
I was tipped off . به من رساندند (خصوصی خبر دادند ؟محرمانه اطلاع دادند )
gigo اصط لاحی که بیان میکند دقت و کیفیت اطلاع خروجی بستگی به کیفیت ورودی دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com