Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
incriminate
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminated
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
Other Matches
arraign
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
penalizes
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalising
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalizing
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalize
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalized
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalises
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalised
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
to describe as
قلمداد کردن
to palm off as
قلمداد کردن
criminate
جانی قلمداد کردن
extenuate
کم ارزش قلمداد کردن
incriminated
مقصر قلمداد کردن
pronounce quilty
مجرم قلمداد کردن
incriminate
مقصر قلمداد کردن
incriminates
مقصر قلمداد کردن
incriminating
مقصر قلمداد کردن
to set
ذیحق قلمداد کردن
assign
قلمداد کردن اختصاص دادن
plead not guilty
خود رابیگناه قلمداد کردن
assigns
قلمداد کردن اختصاص دادن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
assigning
قلمداد کردن اختصاص دادن
assigned
قلمداد کردن اختصاص دادن
to press charges against someone
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
upbraid
متهم کردن ملامت کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
upbraided
متهم کردن ملامت کردن
upbraids
متهم کردن ملامت کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
indicts
متهم کردن
impeached
متهم کردن
to give one the lie
متهم کردن
delate
متهم کردن
charge
متهم کردن
indicting
متهم کردن
impeaches
متهم کردن
impeaching
متهم کردن
bewary
متهم کردن
inculpate
متهم کردن
denounce
متهم کردن
denounced
متهم کردن
denounces
متهم کردن
denouncing
متهم کردن
charges
متهم کردن
accuse
متهم کردن
impeach
متهم کردن
indicted
متهم کردن
taxes
متهم کردن
taxed
متهم کردن
indict
متهم کردن
accuses
متهم کردن
tax
متهم کردن
incriminates
بگناه متهم کردن
renouncing
سرزنش یا متهم کردن
renounces
سرزنش یا متهم کردن
renounced
سرزنش یا متهم کردن
incriminating
بگناه متهم کردن
renounce
سرزنش یا متهم کردن
incriminate
بگناه متهم کردن
challenge
سرتافتن متهم کردن
challenges
سرتافتن متهم کردن
criminiate
متهم بجایت کردن
incriminated
بگناه متهم کردن
criminate
متهم بجنایت کردن
challenged
سرتافتن متهم کردن
redargue
متهم ساختن تکذیب کردن
to frame someone
کسی بیگناه را متهم کردن
to set up somebody
[for something]
کسی بیگناه را متهم کردن
indicts
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
provcation
در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
felons
گناهکار
sinners
گناهکار
felon
گناهکار
guilty
گناهکار
sinner
گناهکار
sinful
گناهکار
peccant
گناهکار
unrighteous
گناهکار
criminals
گناهکار
criminal
گناهکار
transgressive
گناهکار
putative
قلمداد شده
wicked
تبه کار گناهکار
give oneself away
<idiom>
گناهکار جلوه دادن
blameworthy
گناهکار سزاوار سرزنش
a felon of the worst description
بدترین جور گناهکار
he could p for an englishman
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
nucleon number
عدد جرمی
nuclear number
عدد جرمی
mass number
عدد جرمی
mass flow
دبی جرمی
bench warrant
حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
mass spectrometer
طیف سنج جرمی
mass spectrograph
طیف نگار جرمی
mass spectrometry
طیف سنجی جرمی
committing an offence
مرتکب جرمی شدن
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
همدستی داشتن
[قانون ]
I haven't done anything wrong.
من هیچ خطایی
[جرمی]
نکردم.
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
شریک بودن
[قانون ]
to become an accessory to a crime
در جرمی شریک شدن
[قانون ]
pseudoscience
مجموعه تئوریها وفرضیه هاوروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند
public mischief
جرمی که مضر به حال جامعه باشد
burglar
کسی که در شب به قصدارتکاب جرمی وارد خانهای شود
burglars
کسی که در شب به قصدارتکاب جرمی وارد خانهای شود
What has he done wrong?
[مگر]
او
[مرد]
چه خطایی
[جرمی]
کرده است؟
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
hyperon
جرمی که حد فاصل بین پروتون ونوترون دو اتم است
true bill
اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
supercritical fluid chromatography/mass
spectrometry کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
s.f.c/m.s
mass/fluidchromatography spectrometrysupercritical کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
taxed with
متهم به
accused
متهم
culprits
متهم
prisoner at the bar
متهم
arretted
متهم
culprit
متهم
sthene
واحد نیرو در سیستم غیرمتریک معادل نیرویی که به جرمی برابر یک تن شتاب یک متر بر مجذور ثانیه
inculpable
متهم شدنی
charge
متهم ساختن
incriminatory
متهم کننده
accusers
متهم کننده
be charge with
متهم شدن به
accuser
متهم کننده
plea of accused
دفاع متهم
charged
متهم شده
primary accused
متهم اصلی
charges
متهم ساختن
plea of accused
مدافعات متهم
criminator
متهم کننده
unregenerated
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerate
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
committed for trial
تسلیم متهم به دادگاه
docks
جایگاه متهم در دادگاه
docked
جایگاه متهم در دادگاه
second defendant
متهم ردیف دوم
accusable
قابل اتهام متهم
dock
جایگاه متهم در دادگاه
charge sheet
ورقه حاوی مشخصات متهم
charge sheets
ورقه حاوی مشخصات متهم
they accused him of the ft
اورابه دزدی متهم ساختند
sef accusatory
متهم کننده نفس خود
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
redirects
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
prisoner at the bar
کسیکه در نزد دادگاه متهم است
redirect
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
embraceor
متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
co respondent
مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com