Total search result: 201 (3 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
You can't get there other than by foot. |
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت. |
|
|
Other Matches |
|
Can I get there on foot? |
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟ |
Nothing on earth will induce him to go there again. |
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد. |
to lock somebody [yourself] out [of something] |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
to what extent <adv.> |
چه جوری |
how far <adv.> |
چه جوری |
accompt |
جوری |
in what way <adv.> |
چه جوری |
i sort of feel sick |
یک جوری میشوم |
kind of funny |
یک جوری بامزه |
disembarkation |
به ساحل پیاده کردن پیاده شدن از هواپیمایا ناو |
i am awkwardly situated |
بد جوری گرفتار شده ام |
Like this . This way. |
این جور ( جوری ) |
i was in an awkword p |
بد جوری گیر کرده بودم |
he was in a sorry pickel |
بد جوری گرفتار شده بود |
By hook or by crook. somehow. |
هر جوری شده ( بهر طریق ممکن ) |
grenadier |
سرباز هنگ پیاده پیاده نظام |
detrain |
از قطار پیاده شدن یا پیاده کردن |
secondary landing |
منطقه پیاده شدن فرعی برای پشتیبانی از عملیات پیاده شدن اصلی |
landing group |
گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن |
thereupon <adv.> |
در آنجا |
thereat <adv.> |
در آنجا |
subsequently <adv.> |
در آنجا |
consequently <adv.> |
در آنجا |
as a result <adv.> |
در آنجا |
at that [at that provocation] <adv.> |
در آنجا |
chip |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
chips |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
otherwise <adv.> |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
As far as I know . So far as I know. |
تا آنجا که من می دانم |
overhaul |
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن |
overhauls |
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن |
overhauling |
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن |
overhauled |
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن |
Since the day he set foot there . |
از روزیکه به آنجا پا نهاد |
According to my lights . |
تا آنجا که عقلم قد می دهد |
As far as I am concerened. |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
so far as I'm concerned |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
as far as I'm concerned <adv.> |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
Have you been there recently (lately) |
تازگیها آنجا رفته ای ؟ |
The situation there is bad. |
وضعیت در آنجا بد است. |
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies |
تا آنجا که تیغم ببرد |
In so far as their taste would go . |
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد |
CERN |
یس که www اولین آنجا اختراع شد |
Nobody was there but me. |
هیچکسی غیر از من آنجا نبود. |
Left out of one place and driven away from another. <proverb> |
از آنجا مانده از اینجا رانده . |
It took us four days to get there . |
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم |
Come as quickly as possible. |
تا آنجا که می شود زود بیا |
I wI'll get there somehow. |
یکجوری خودم را آنجا می رسانم |
I happened to be there when …. |
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه … |
We were there just to make up numbers. |
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم |
factories |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
factory |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
It is improper to go there uninvited. |
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست |
If it ( ever ) comes to that . |
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد |
Not that I remember . |
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده ) |
lover's lane <idiom> |
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند |
He has always lived there. |
او همیشه آنجا زندگی کرده است. |
to turn around |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
to turn back |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
to let it get to that point |
اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد |
There they were in all their finery. |
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند. |
Nothing has changed there. |
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است. |
almonry |
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.] |
conversion |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
conversions |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
some other time |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
tunnelling |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
Hotel accommodation is rather expensive there. |
قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است. |
interim overhaul |
پیاده کردن قطعات به طورموقتی پیاده کردن قطعات جزئی |
he was otherwise ordered |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> |
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند. |
window |
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند |
shifts |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shift |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shifted |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
switching |
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند |
stop |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
trap |
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند |
stopped |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
stopping |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
stops |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
His sculptures blend into nature as if they belonged there. |
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند. |
main |
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند |
metafile |
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود |
he had no more no to say |
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت |
HTML |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
voices |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voicing |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voice |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
He had a nast fall. |
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد ) |
to make every effort |
تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد |
trans shipment |
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر |
station |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
stationed |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
stations |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
infantry |
پیاده |
infantry man |
پیاده |
walkways |
پیاده رو |
paths |
پیاده رو |
path |
پیاده رو |
pedestrian |
پیاده |
impledge |
پیاده |
dismounted |
پیاده |
pignorate |
پیاده |
footpath |
پیاده رو |
footpaths |
پیاده رو |
pavements |
پیاده رو |
pavement |
پیاده رو |
pedestrians |
پیاده |
walkway |
پیاده رو |
foot bridge |
پل پیاده رو |
ganway |
پل پیاده رو |
afoot |
پیاده |
footway |
پیاده رو |
footer |
پیاده رو |
foot slogger |
پیاده |
foot bank |
پیاده رو |
walk |
پیاده رو |
foot infantry |
پیاده |
walks |
پیاده رو |
walked |
پیاده رو |
pedestrian bridge |
پل پیاده رو |
on of |
پیاده |
sidewalk |
پیاده رو |
peripatetic |
پیاده رو |
side walk |
پیاده رو |
sidewalks |
پیاده رو |
conventional RAM |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
conventional memory |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
dismantled |
پیاده کردن |
knight of the road |
راهزن پیاده |
hiking |
پیاده روی |
disembarked |
پیاده شدن |
zebra crossings |
خط عابر پیاده |
disembarked |
پیاده کردن |
zebra crossing |
خط عابر پیاده |
disembark |
پیاده شدن |
hikes |
پیاده روی |
humps |
پیاده روی |
rifle man |
سرباز پیاده |
promotion |
ترفیع پیاده |
promotions |
ترفیع پیاده |
on foot |
به صورت پیاده |
mechanized |
پیاده زرهی |
on foot |
پای پیاده |
implementation |
پیاده سازی |
hike |
پیاده روی |
hump |
پیاده روی |
to walk . To go on foot. |
پیاده رفتن |
hiked |
پیاده روی |
regiment of f. |
هنگ پیاده |
humping |
پیاده روی |
disembarking |
پیاده کردن |
disembarking |
پیاده شدن |
dismounts |
پیاده کردن |
kerb |
جدول پیاده رو |
alight |
پیاده شدن |
alighted |
پیاده شدن |
alighting |
پیاده شدن |
alights |
پیاده شدن |
kerb |
حاشیه پیاده رو |
wayfarers |
مسافر پیاده |
wayfarer |
مسافر پیاده |
pawns |
پیاده شطرنج |
kerbs |
حاشیه پیاده رو |
pawned |
پیاده شطرنج |
pawn |
پیاده شطرنج |
pedestrianism |
پیاده روی |
pawning |
پیاده شطرنج |
disembarks |
پیاده کردن |
disembarks |
پیاده شدن |
footbridges |
پل پیاده روی |
footbridges |
پل پیاده روها |
footbridge |
پل پیاده روی |
footbridge |
پل پیاده روها |
disembark |
پیاده کردن |
pignorate |
پیاده شطرنج |
dismantle |
پیاده کردن |
dismantles |
پیاده کردن |
dismantling |
پیاده کردن |
dismount |
پیاده کردن |
dismounting |
پیاده کردن |
kerbs |
جدول پیاده رو |
walkabouts |
گردش پیاده |
dismantlement |
پیاده کردن |
to pad aroad |
پیاده رفتن |
disassemble |
پیاده کردن |
foot passenger |
مسافر پیاده |
walkabout |
مسافرت پیاده |
foot passenger |
پیاده پا رهسپار |
foot slugger |
سرباز پیاده |
to go on foot |
پیاده رفتن |
to get off |
پیاده شدن از |
turnable foot bridge |
پل پیاده رو گردان |
footpad |
راهزن پیاده |
footsoldier |
سرباز پیاده |
pedestrian crossings |
گذرگاه پیاده |
pad |
دزد پیاده |