Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
Other Matches
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
underact
درست انجام ندادن
stopped
انجام ندادن عملی
stop
انجام ندادن عملی
stopping
انجام ندادن عملی
stops
انجام ندادن عملی
what about
<idiom>
چطور(درمورد چیزی)
buggered
قطعا کاریرا انجام ندادن
To be biased (prejudiced).
درمورد چیزی تعصب داشتن
smoke out
<idiom>
درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
underplaying
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplay
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
bark up the wrong tree
<idiom>
[درمورد چیزی گمان اشتباه کردن]
monomaia
جنون درمورد بخصوصی وسواس در چیزی
ignoring
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
cut (someone) off
<idiom>
اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
disoblige
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to have a finger in the pie
پادرمیان کاری گذاشتن درچیزی
to saddle any one with a task
کاری را بدوش کسی گذاشتن
to shift a burden
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
To pawn ones life ( honour) .
زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
backlog
کاری که باید انجام شود
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
backlogs
کاری که باید انجام شود
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
having
باعث انجام کاری شدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
capability
قادر به انجام کاری بودن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
load
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
undertake
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
undertakes
توافق برای انجام کاری
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken
توافق برای انجام کاری
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
bars
توقف کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to advertise for bids
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to put something into cold storage
<idiom>
چیزی را به کنار گذاشتن
to invite tenders for something
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to invite tenders for something
چیزی را به مزایده گذاشتن
To leave something hanging.
چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
to put something on the shelf
<idiom>
چیزی را به کنار گذاشتن
to advertise for bids
چیزی را به مزایده گذاشتن
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com