Dictiornary-Farsi | به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (14 milliseconds)

English	Persian
lose face <idiom>	به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن


Other Matches

You ought to be ashamed of yourself !	خجالت نمی کشی ؟ خجالت دارد !
Shame on you!It is shameful!	خجالت بکش !خجالت دارد !
neglecting	قصور
defaulted	قصور
default	قصور
non feasnce	قصور
defaulting	قصور
debt	قصور
debts	قصور
failings	قصور
failing	قصور
neglected	قصور
neglect	قصور
failures	قصور
failure	قصور
neglects	قصور
cunctation	قصور
defaults	قصور
negligence	قصور
defult	قصور
shortcoming	قصور
shortcomings	قصور
laches	قصور
delinquency	قصور
pretermission	قصور
embarrassment	خجالت
blushless	بی خجالت
unblushing	بی خجالت
high colour	خجالت
shamefaced	خجالت کش
shamefast	کم رو خجالت کش
shamedfaced	خجالت کش
embarrassments	خجالت
failed	قصور کردن
fails	قصور کردن
failures	کوتاهی قصور
failure	کوتاهی قصور
fail	قصور کردن
negligence	قصور کوتاهی
shames	خجالت دادن
shamed	خجالت دادن
shame	خجالت دادن
to put to the blush	خجالت دادن
bashfully	از روی خجالت
shame on you!	خجالت بکشید!
shaming	خجالت دادن
to put out of face	خجالت دادن
nonfeasance	قصور در انجام امری
fails	رد شدن قصور ورزیدن
fail	رد شدن قصور ورزیدن
failed	رد شدن قصور ورزیدن
feel embarrassed	خجالت کشیدن [در مهمانی]
feel awkward	خجالت کشیدن [در مهمانی]
to shame somebody	به کسی خجالت دادن
abashment	دست پاچگی خجالت
There is nothing to be ashamed lf .	( اینکار ) خجالت ندارد
embarrass	براشفتن خجالت دادن
to turn red with embarrassment	از خجالت سرخ شدن
embarrasses	براشفتن خجالت دادن
to put somebody to shame	به کسی خجالت دادن
to bring shame upon somebody	به کسی خجالت دادن
defaults	عدم پرداخت قصور کردن
defaulted	عدم پرداخت قصور کردن
default	عدم پرداخت قصور کردن
defaulting	عدم پرداخت قصور کردن
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.	خجالت سرش نمی شود
iam a to go there	از رفتن به انجا خجالت می کشم
He hung his head in shame.	از خجالت سرش راپایین انداخت
have egg on one's face <idiom>	خجالت ودست پاچه شدن
deferred maintenance	قصور و تاخیر در تعمیرماشین الات و غیره
I am too shy (timid) to speak English .	خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
It is ( most ) disgraceful .	اینکارها عیب است ( خجالت دارد )
abash	خجالت دادن دست پاچه نمودن
to show somebody up [by behaving badly]	باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
He feels shame at failing in his exam .	ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .	مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate	سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views	د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbers	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds	بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom>	مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind	مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond	بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind	دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbered	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded	بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
validity of the credit	معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belonged	مال کسی بودن وابسته بودن
to look out	اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits	شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs	مال کسی بودن وابسته بودن
fittest	شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit	دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job .	بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be hard put to it	درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong	مال کسی بودن وابسته بودن
fit	شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out	منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurks	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness	موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
monitors	رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored	رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor	رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
reside	ساکن بودن مقیم بودن
disagrees	مخالف بودن ناسازگار بودن
stravaig	سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage	سرگردان بودن بی هدف بودن
precedes	جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depended	مربوط بودن منوط بودن
depend	مربوط بودن منوط بودن
pertains	مربوط بودن متعلق بودن
abuts	مماس بودن مجاور بودن
abutted	مماس بودن مجاور بودن
have	مالک بودن ناگزیر بودن
pertained	مربوط بودن متعلق بودن
look for	منتظر بودن درجستجو بودن
pertain	مربوط بودن متعلق بودن
haze	گرفته بودن مغموم بودن
agree	متفق بودن همرای بودن
on guard	مراقب بودن نگهبان بودن
conditionality	شرطی بودن مشروط بودن
to stand for	نامزد بودن هواخواه بودن
urgency	فوتی بودن اضطراری بودن
resided	ساکن بودن مقیم بودن
include	شامل بودن متضمن بودن
includes	شامل بودن متضمن بودن
agrees	متفق بودن همرای بودن
abut	مماس بودن مجاور بودن
agreeing	متفق بودن همرای بودن
precede	جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouches	خمیده بودن اویخته بودن
governed	نافذ بودن نافر بودن بر
appertained	مربوط بودن متعلق بودن
owe	مدیون بودن مرهون بودن
discord	ناجور بودن ناسازگار بودن
owed	مدیون بودن مرهون بودن
governs	نافذ بودن نافر بودن بر
owes	مدیون بودن مرهون بودن
appertain	مربوط بودن متعلق بودن
inhere	جبلی بودن ماندگار بودن
slouched	خمیده بودن اویخته بودن
to be due	مقرر بودن [موعد بودن]
abler	لایق بودن مناسب بودن
ablest	لایق بودن مناسب بودن
slouch	خمیده بودن اویخته بودن
slouching	خمیده بودن اویخته بودن
consist	شامل بودن عبارت بودن از
govern	نافذ بودن نافر بودن بر
appertaining	مربوط بودن متعلق بودن
resides	ساکن بودن مقیم بودن
moons	سرگردان بودن اواره بودن
having	مالک بودن ناگزیر بودن
wanted	فاقد بودن محتاج بودن
depends	مربوط بودن منوط بودن
want	فاقد بودن محتاج بودن
moon	سرگردان بودن اواره بودن
consisted	شامل بودن عبارت بودن از
disagree	مخالف بودن ناسازگار بودن
appertains	مربوط بودن متعلق بودن
disagreed	مخالف بودن ناسازگار بودن
pend	معوق بودن بی تکلیف بودن
disagreeing	مخالف بودن ناسازگار بودن
consisting	شامل بودن عبارت بودن از
consists	شامل بودن عبارت بودن از
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .	کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something	مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand	بودن واقع بودن
profiteer	استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers	استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend	بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
sufficing	بس بودن
concentricity	بودن
sufficed	بس بودن
juddering	لق بودن
lackvt	کم بودن
judders	لق بودن
dubiosity	در شک بودن
consecutiveness	پی در پی بودن
wobbles	لق بودن
suffice	بس بودن
incompactness	ول بودن
wobbling	لق بودن
To be all adrift.	سر در گم بودن
justness	حق بودن
wobble	لق بودن
put one's cards on the table <idiom>	رک بودن
suffices	بس بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.	دو دل بودن
to be	بودن
wobbled	لق بودن
juddered	لق بودن
be sufficient	بس بودن