English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (2 milliseconds)
English Persian
aground به خشکی نشسته
Other Matches
sedentary نشسته
sejant نشسته
aground به گل نشسته
sedent نشسته
soapless نشسته
sedimentary ته نشسته
sittings نشسته
sitting نشسته
vega کرکس نشسته
superannuated باز نشسته
aground بگل نشسته
fretty چرک نشسته
sitting position وضعیت نشسته
stranded بگل نشسته
sprint start استارت نشسته
crouch start استارت نشسته
Zen استراحت بحالت نشسته
hercules بر زانو نشسته راقص
zazen پایان استراحت نشسته
He was sitting on my left (left side) طرف چپ من نشسته بود
herculis بر زانو نشسته راقص
jackson haines spin چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
ambushing سربازانی که درکمین نشسته اند
ambush سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushes سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushed سربازانی که درکمین نشسته اند
saddlefast محکم روی زین نشسته
valdez پرت بالانس از حالت نشسته
Dust has accumulated [settled] on the chairs. روی صندلی ها خاک نشسته
She was sitting in the corner of the room . گوشه اتاق نشسته بود
She was sitting on my right. سمت راست من نشسته بود
You are a back seat drive.You are on the sidelines. کنا رگود نشسته یی ومی گی لنگش کن
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
split lean پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
kieselguhr سنگ چخماق ته نشسته درساختن دینامیت بکارمیرود
totake شخص بست نشسته یاپناهنده را دستگیر یا ازاد کردن
he stroked درعقب کرجی نشسته پارومیزدبدان سام که پاروزنان دیگر .....میزدند
crispness خشکی
barrenness خشکی
leanness خشکی
drouth خشکی
dry gap bridge پل خشکی
dry land خشکی
land n خشکی
parchedness خشکی
xeransis خشکی
aridity خشکی
drought خشکی
mainland خشکی
droughts خشکی
dryness خشکی
stiffness خشکی
land خشکی
constipation خشکی
terra firma خشکی
rigidity خشکی
landsman اهل خشکی
waterfront پیشرفتگی خشکی در اب
waterfronts پیشرفتگی خشکی در اب
loosened از خشکی در اوردن
zerophytes خشکی پسند
landlocked محاط در خشکی
spit یک نقطه از خشکی
loosening از خشکی در اوردن
loosens از خشکی در اوردن
xerophytes خشکی پسند
landing ورود به خشکی
landings ورود به خشکی
landward بسوی خشکی
spits یک نقطه از خشکی
loosen از خشکی در اوردن
stiff neck خشکی گردن
lands man اهل خشکی
landfall دیدن خشکی
huskiness درشتی خشکی
hypnotic rigidity خشکی هیپنوتیسمی
landfalls دیدن خشکی
overland از راه خشکی
ankylosis خشکی بند
absolute drought خشکی مطلق
corkiness سبکی خشکی
overland route راه خشکی
land breeze باد خشکی
constipate خشکی اوردن
chapt خشکی زدن
landlocked محصور در خشکی
catatonic rigidity خشکی کاتاتونیایی
dry mouth syndrome خشکی دهان [پزشکی]
He is curt ( rigid , strict ) . آدم خشکی است
xerostomia خشکی دهان [پزشکی]
welter درهم و برهمی خشکی
dry mouth خشکی دهان [پزشکی]
constipation خشکی مزاج [پزشکی]
costiveness خشکی مزاج [پزشکی]
dyschezia خشکی مزاج [پزشکی]
chap خشکی زدن پوست
eschar خشکی پوست زخم
land lubber ادم خشکی مانده
land carriage حمل و نقل خشکی
spits پیشرفت خشکی در دریا
terraqueous شامل خشکی ودریا
terrarium نمایشگاه جانوران خشکی
spit پیشرفت خشکی در دریا
landside طرف روبه خشکی
amphibian vehicle وسیله نقلیه برای خشکی و اب
land به خشکی امدن پیاده شدن
overland mail پستی که از راه خشکی برود
landfalls دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfall دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landsman کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
road haulier حمل کننده کالا از طریق خشکی
portage حمل قایق سبک روی خشکی
holm جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
landfall n دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
horse اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
time is the great healer <proverb> سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
played شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
plays شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
landing net تور ماهیگیری با دسته کوتاه یا بلند, دامی که باماهیهای بزرگ راباان به خشکی میکشند
gaff میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق
wool in the grease پشم نشسته پشم تازه چیده
The place was fully packed . گوش تا گوش آدم نشسته بود
exsiccant داروی خشکاننده داروی خشکی اور
exsiccative داروی خشکاننده داروی خشکی اوز
alpha herculis الفا- زانو زده الفا- بر زانو نشسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com