Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (36 milliseconds)
English
Persian
arbitrate
به داوری ارجاع کردن
arbitrated
به داوری ارجاع کردن
arbitrates
به داوری ارجاع کردن
arbitrating
به داوری ارجاع کردن
Search result with all words
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
Other Matches
references
ارجاع امر به داوری
reference
ارجاع امر به داوری
relegate
ارجاع کردن
relegates
ارجاع کردن
relegated
ارجاع کردن
relegating
ارجاع کردن
dereference
پس ارجاع کردن
recommit
دوباره به کیمسیون ارجاع کردن
typecasting
ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
typecasts
ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
typecast
ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
linkage
ترکیب برنامههای جداگانه با هم و استاندارد کردن فراخوانی ها و ارجاع ها در آنها
linkages
ترکیب برنامههای جداگانه با هم و استاندارد کردن فراخوانی ها و ارجاع ها در آنها
adjudicated
داوری کردن
adjudicates
داوری کردن
adjudicate
داوری کردن
judge
داوری کردن
adjudge
داوری کردن
umpire
داوری کردن
adjudicating
داوری کردن
arbiters
داوری کردن
misjudges
بد داوری کردن
arbitrage
داوری کردن
umpired
داوری کردن
referees
داوری کردن
refereeing
داوری کردن
umpires
داوری کردن
refereed
داوری کردن
referee
داوری کردن
umpiring
داوری کردن
arbiter
داوری کردن
arbitrate
داوری کردن
misjudged
بد داوری کردن
misjudging
بد داوری کردن
arbitrating
داوری کردن
arbitrates
داوری کردن
judges
داوری کردن
arbitrated
داوری کردن
misjudge
بد داوری کردن
judged
داوری کردن
judging
داوری کردن
prejudge
پیش داوری کردن
prejudging
پیش داوری کردن
prejudges
پیش داوری کردن
prejudged
پیش داوری کردن
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
judging
داوری کردن فتوی دادن
judged
داوری کردن فتوی دادن
judges
داوری کردن فتوی دادن
judge
داوری کردن فتوی دادن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
adjudged
داوری کردن محکوم کردن
adjudging
داوری کردن محکوم کردن
adjudges
داوری کردن محکوم کردن
references
ارجاع
reference
ارجاع
referral
ارجاع
referrals
ارجاع
cell reference
ارجاع سل
duty assignment
ارجاع شغل
external reference
ارجاع خارجی
external reperence
ارجاع خارجی
relative cell reference
ارجاع سل رابطهای
circular reference
ارجاع چرخشی
global reference
ارجاع سراسری
cross reference
ارجاع متقابل
backward reference
ارجاع به عقب
forward reference
ارجاع به جلو
cross-references
ارجاع متقابل
self reference
خود ارجاع
call by reference
فراخوانی با ارجاع
mixed cell refernce
ارجاع سل ترکیبی
cross-reference
ارجاع متقابل
recommittal
ارجاع بکمیسیون پارلمانی
cross reference table
جدول ارجاع متقابل
recommitment
ارجاع بکمیسیون پارلمانی
open system interconnection reference
مدل ارجاع ارتباط سیستم باز
cross-references
مراجعه ازفهرستی به فهرست دیگر ارجاع متقابل
cross reference
مراجعه ازفهرستی به فهرست دیگر ارجاع متقابل
cross-reference
مراجعه ازفهرستی به فهرست دیگر ارجاع متقابل
procedendo
حکم ارجاع مجدد دعوی از محکم عالی به دادگاه تالی
reference
فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد
references
فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد
judgements
داوری
judgments
داوری
judgement
داوری
justiceship
داوری
arbitration
داوری
umpirage
داوری
adjudication
داوری
frames of reference
چهارچوب داوری
prejudice
پیش داوری
agreement of arbitration
قرارداد داوری
judgements
دادرسی داوری
prejudices
پیش داوری
appeal to arbitration
توسل به داوری
judgement
دادرسی داوری
frame of reference
چهارچوب داوری
tribunal of arbitration
دیوان داوری
arbitral award
رای داوری
arbitrable
قابل داوری
arbitral tribunal
دیوان داوری
umpire
حکمیت داوری
arbitration award
رای داوری
arbitration clause
شرط داوری
arbitration committee
کمیته داوری
d. of judgment
روز داوری
umpired
حکمیت داوری
umpires
حکمیت داوری
umpiring
حکمیت داوری
judgment
داوری دادرسی
judgments
دادرسی داوری
judgement day
روز داوری
infatuated
دارای داوری بد
jurisdiction clause
شرط داوری
ad hoc arbitration
داوری موردی
value judgment
داوری ارزشی
umpireship
داوری حکمیت
the great inquest
روز داوری
vermifuge
داوری ضد کرم
explicit address
آدرسی در دوبخش است . یکی نقط ه ارجاع دیگری جابجایی یا مقدار اندیس
awarding
حکم هیات داوری
awarded
حکم هیات داوری
award
حکم هیات داوری
you do me injustice
در حق من درست داوری نمیکنید
awards
حکم هیات داوری
umpires
داوری عملیات بازرس
umpired
داوری عملیات بازرس
umpire
داوری عملیات بازرس
minaei
از اصطلاحات داوری کاراته
decisions
حکم دادگاه داوری
decision
حکم دادگاه داوری
arbitration agreement
موافقت نامه داوری
umpiring
داوری عملیات بازرس
he judged impartially
بیطرفانه داوری کرد
judicial
قطعی داوری کننده
to put to the issue
در معرض داوری گذاشتن
coram non judice
درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد
permanent court of international arbitra
دیوان دایمی داوری بین المللی
which diffrence shall be settled only by
..... و این اختلاف هم ازطریق داوری حل خواهد شد
referee in case of need
داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
referees
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereeing
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
petty jury
هیئت داوری هیئت قضات
doomsday
روز قیامت روز داوری
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com