English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English Persian
put in jail به زندان انداختن
Search result with all words
send up <idiom> حکم به زندان انداختن کسی
to dungeon somebody به زندان انداختن کسی [تاریخ]
to cast [throw] somebody into the dungeon به زندان انداختن کسی [تاریخ]
Other Matches
breakaway شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
jailing زندان
slammer زندان
jailed زندان
jail زندان
qoud زندان
gaol زندان
prisons زندان
quod زندان
prison زندان
presidio زندان
pokey زندان
jails زندان
hoosegow زندان
dungeons زندان
hothouses زندان
grate زندان
bridewell زندان
grates زندان
hothouse زندان
gaoled زندان
house of correction زندان
dungeon زندان
gaoling زندان
tolbooth زندان
calaboose زندان
grated زندان
gaols زندان
imprisonment زندان
tollbooth زندان
prison وابسته به زندان
cell زندان انفرادی
prisons وابسته به زندان
prison زندان کردن
cell زندان تکی
prisons زندان کردن
warden رئیس زندان
wardens رئیس زندان
incarcerates در زندان نهادن
imprison زندان کردن
prison camps زندان صحرایی
solitary confinement زندان انفرادی
solitary confinement زندان مجرد
life sentence حکم زندان
prison camp زندان صحرایی
incarcerating در زندان نهادن
incarcerated در زندان نهادن
incarcerate در زندان نهادن
imprisons زندان کردن
to break the prison گریختن از زندان
to serve time در زندان بسربردن
cells زندان تکی
imprisoning زندان کردن
sweatbox زندان مجرد
disciplinary barracks زندان انضباطی
disciplinary barracks زندان دژبان
disciplinary segregation زندان انضباطی
cans زندان کردن
dunggeon زندان زیرزمین
canning زندان کردن
can زندان کردن
lockup زندان کردن
lockups زندان کردن
to cage up در زندان افکندن
wards سلول زندان
black hole زندان تاریک
close confinement زندان انفرادی
confinement facility تاسیسات زندان
ward سلول زندان
bagnio زندان شرقی
confinement زندان بودن
maximum security prison زندان فوق امنیتی
black holes زندان تاریک
put in jail در زندان افکندن
prison breaking زندان گریزی
jailbreak فرار از زندان
jailbreaks فرار از زندان
serve time در زندان به سر بردن
state prison زندان ایالتی
state prison زندان دولتی
house of d. زندان موقتی
prison breaker زندان گریز
penology اداره زندان
from out the prison از توی زندان
disprison از زندان دراوردن
cells زندان انفرادی
extra good time وقت معافیت از زندان
wards حیاط محوطه زندان
dungeon سیاه چال [در زندان]
oubliette سیاه چال [در زندان]
bastille زندان عمومی سابق در
ward حیاط محوطه زندان
dungeons سیاه چال ها [در زندان]
oubliettes سیاه چال ها [در زندان]
breach of prison جرم فرار از زندان
He was sent to jail. اورابه زندان انداختند
extra good time معافی مشروط از زندان
To beak jail . از زندان فرار کردن
to bail out با ضمانت از زندان دراوردن
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
marshall مارشال رئیس زندان
prison psychosis روان پریشی زندان
prisoner of war cage زندان زندانیان جنگی
governor حاکم رئیس زندان
governors حاکم رئیس زندان
clink زندان [اصطلاح روزمره]
jug زندان [اصطلاح روزمره]
coop اغل گوسفند زندان
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
wardress نگهبان و محافظ زن در زندان
recommit دوباره زندان کردن
quad زندانی کردن در زندان افکندن
quads زندانی کردن در زندان افکندن
diversion استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
diversion law استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
run (someone) in <idiom> به زندان بردن ،دستگیر کردن
prison bird کسیکه زندان خانه او شده است
jailŠetc کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiaries دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiary دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
let down پایین انداختن انداختن
negligent escape فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
oubiette زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
turnkey کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
colony موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم [مانند زندان]
court of record در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release آزاد کردن [رها کردن ] [از زندان]
ransom وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
deleting انداختن
omitting انداختن
lines خط انداختن در
deletes انداختن
omitted انداختن
let fall انداختن
overthrows بر انداختن
leave out انداختن
line خط انداختن در
omits انداختن
lay away انداختن
overthrown بر انداختن
lash vt انداختن
hewing انداختن
deleted انداختن
hews انداختن
run home جا انداختن
delete انداختن
retroject پس انداختن
emplace جا انداختن
spilled or spilt انداختن
omit انداختن
sling انداختن
slinging انداختن
slings انداختن
overthrowing بر انداختن
jaculate انداختن
fells انداختن
relegate انداختن
prostrate از پا انداختن
launches به اب انداختن
deracination بر انداختن
bottom ته انداختن
bottoms ته انداختن
benite به شب انداختن
launched به اب انداختن
string زه انداختن به
brush finish خط انداختن
felling انداختن
pilling تل انداختن
stagger از پا انداختن
floriate گل انداختن در
overthrow بر انداختن
fling انداختن
flinging انداختن
flings انداختن
launching به اب انداختن
hurl انداختن
hurled انداختن
hurls انداختن
overthrew بر انداختن
felled انداختن
launch به اب انداختن
hewed انداختن
relegates انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com