English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
Other Matches
defied به مبارزه طلبیدن
braved به مبارزه طلبیدن
braver به مبارزه طلبیدن
braves به مبارزه طلبیدن
bravest به مبارزه طلبیدن
braving به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
defies به مبارزه طلبیدن
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
brave به مبارزه طلبیدن
outdare به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
ask طلبیدن
asked طلبیدن
invites طلبیدن
crave طلبیدن
asks طلبیدن
craved طلبیدن
craves طلبیدن
invite طلبیدن
invited طلبیدن
cravings طلبیدن
asking طلبیدن
defies بمبارزه طلبیدن
seeks جوییدن طلبیدن
defied بمبارزه طلبیدن
challenged بمبارزه طلبیدن
challenge بمبارزه طلبیدن
challenges بمبارزه طلبیدن
to seek somebody out طلبیدن کسی
defy بمبارزه طلبیدن
to call to witness بشهادت طلبیدن
defying بمبارزه طلبیدن
oppugn بمبارزه طلبیدن
call to witness به شهادت طلبیدن
to ask for quarter بخشش طلبیدن
seeking جوییدن طلبیدن
apologise پوزش طلبیدن
to call in evidence بشهادت طلبیدن
obtest بشهادت طلبیدن
seek جوییدن طلبیدن
to ask blessing پیش ازغذابرکت طلبیدن
blackmailing باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmails باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmailed باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmail باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to ask pardon for one'ssins برای گناهان خود طلب امرزش طلبیدن
to shrive oneself گناهان خود را اعتراف کردن وامرزش طلبیدن
campaigning مبارزه
struggles مبارزه
struggling مبارزه
kumite مبارزه
turn to مبارزه
bu مبارزه
fight مبارزه
struggled مبارزه
campaigned مبارزه
campaign مبارزه
campaigns مبارزه
fights مبارزه
struggle مبارزه
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
battles مبارزه ستیز
battling مبارزه ستیز
jisen مبارزه واقعی
battled مبارزه ستیز
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
jiya kumite مبارزه ازاد
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
challengers مبارزه طلب
economic warfare مبارزه اقتصادی
combats مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
battle مبارزه ستیز
sensei مبارزه مسابقهای
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
combat مبارزه کردن
electioneering مبارزه انتخاباتی
election campaign مبارزه انتخاباتی
challenger مبارزه طلب
kyorougei مبارزه تکواندو
jousted مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
press campaign مبارزه مطبوعاتی
combating مبارزه کردن
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
jousts مبارزه کردن
challengo مبارزه کردن
budo روش مبارزه
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
kachi make مبارزه تا مرگ
joust مبارزه کردن
passive مبارزه منفی
passives مبارزه منفی
class struggle مبارزه طبقهای
class struggle مبارزه طبقاتی
defiance مبارزه طلبی
combativeness مبارزه طلبی
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
hajime اغاز مبارزه کاراته
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
tatemi میدان مبارزه کاراته
championing مبارزه دفاع کردن از
championed مبارزه دفاع کردن از
champion مبارزه دفاع کردن از
combatants جنگی مبارزه طلب
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
champions مبارزه دفاع کردن از
swordplay مبارزه زور ازمایی
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
struggle for existence مبارزه برای زندگی
struggle for survival مبارزه برای بقاء
to take up the glove قبول مبارزه کردن
combatant جنگی مبارزه طلب
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
pits درگود مبارزه قرار دادن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
pit درگود مبارزه قرار دادن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
third area conflict جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
To stay the course . تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
fire fighting عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
thirds به دیگری
tother دیگری
another دیگری
t' other دیگری
third به دیگری
at another time در زمان دیگری
heteronomous پیروقانون دیگری
onother's money پول دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
other متفاوت دیگری
at second hand از قول دیگری
consecutively یکی پس از دیگری
others متفاوت دیگری
alternately تغییر از یکی به دیگری
ratios نسبت یک عدد به دیگری
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
personified رل دیگری بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
transplants درجای دیگری نشاندن
predecease قبل از دیگری مردن
transplanting درجای دیگری نشاندن
transplanted درجای دیگری نشاندن
transplant درجای دیگری نشاندن
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
predecease مرگ قبل از دیگری
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com