Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
in a bind
<idiom>
به مشکل افتادن
Other Matches
ScanDisk
که دیسک سخت را برای وجود مشکل بررسی میکند وسعی در رفع مشکل ای دارد که یافته است
straw that breaks the camel's back
<idiom>
مشکل پشت مشکل کمر انسان را خم میکند
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
problems
مشکل
scarc ely
مشکل
jigsaw
مشکل
jigsaws
مشکل
difficult
مشکل
quandaries
مشکل
quandary
مشکل
uphill
مشکل
problem
مشکل
finically
مشکل پسندانه
finicality
مشکل پسندی
impeccable
<adj.>
بدون مشکل
knots
مشکل عقده
knot
مشکل عقده
floorer
سوال مشکل
in a jam
<idiom>
مشکل داشتن
picksome
مشکل پسند
open sesame
مشکل گشا
deep water
<idiom>
مشکل سخت
fun and games
<idiom>
وفیفه مشکل
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
head above water
<idiom>
آشکاری مشکل
kick up a fuss
<idiom>
به مشکل بر خوردن
off the hook
<idiom>
دورشدن از مشکل
miminy piminy
مشکل پسند
hard to please
مشکل پسند
up the creek
<idiom>
به مشکل برخودن
ill
مشکل سخت
ill-
مشکل سخت
ills
مشکل سخت
problem identification
بازشناسی مشکل
solutions
پاسخ یک مشکل
bisexuals
خنثی مشکل
bisexual
خنثی مشکل
hard
مشکل شدید
fastidious
مشکل پسند
solution
پاسخ یک مشکل
hardest
مشکل شدید
harder
مشکل شدید
hardly
مشکل بزحمت
defect description
توضیح مشکل
description of error
توضیح مشکل
error description
توضیح مشکل
fault description
توضیح مشکل
feeding problem
مشکل تغذیه
fastidiousness
مشکل پسندی
f.in taste
مشکل پسند
exquisite taste
مشکل پسندی
What's the problem?
مشکل کجاست؟
free from error
<adj.>
بدون مشکل
faultless
<adj.>
بدون مشکل
sound
<adj.>
بدون مشکل
flawless
<adj.>
بدون مشکل
immaculate
<adj.>
بدون مشکل
resource person
فرد مشکل گشا
ends
در انتها یا پس از چندین مشکل
ended
در انتها یا پس از چندین مشکل
problem child
کودک مشکل افرین
problem behavior
رفتار مشکل افرین
calculation
پاسخ به یک مشکل در ریاضی
catastrophic error
خطا یا مشکل در کل سیستم
mystification
مشکل وپیچیده سازی
mooney problem checklist
مشکل سنج مونی
end
در انتها یا پس از چندین مشکل
Gordian knot
مشکل معما مانند
solved
یافتن پاسخ یک مشکل
solves
یافتن پاسخ یک مشکل
no picnic
<idiom>
ناخوش آیند ،مشکل
turn tail
<idiom>
فرار از خطر یا مشکل
in a world of one's own
<idiom>
مشکل عمیق داشتن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
solve
یافتن پاسخ یک مشکل
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
unhandy
مشکل بدست امده
to resolve a doubt
حل مشکل یاشبهه کردن
Gordian knots
مشکل معما مانند
solving
یافتن پاسخ یک مشکل
to put the a. in the helve
مشکل یامعمائی را حل کردن
can of worms
<idiom>
مشکل پیچیده وسردرگم
raise eyebrows
<idiom>
ایجاد مشکل و زحمت
it is particularly difficult
بیک طرزمخصوصی مشکل است
matters
مشکل یا مساله قابل بحث
simple
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
mattering
مشکل یا مساله قابل بحث
last straw
<idiom>
[آخرین مشکل از یک سری مشکلات]
mattered
مشکل یا مساله قابل بحث
matter
مشکل یا مساله قابل بحث
intricate design
نقش پیچیده، درهم و مشکل
simpler
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simplest
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
Problem - solving .
گره گشایی ( رفع مشکل )
iteration
تکرار یک برنامه برای حل مشکل
policy dilemma
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
i can add rapidly
مشکل مارا زیاد کرد
finicking
جلوه فروش مشکل پسند
harden
مشکل کردن سخت شدن
difficult terrain
زمین مشکل برای عبور
hardens
مشکل کردن سخت شدن
problem
سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
complicated
با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
complexes
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
breaks
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
problems
سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
complex
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
formulae
مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
formula
مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
calculate
یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
calculated
یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
calculates
یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
he can scarcely have done that
مشکل این کار را کرده باشد
degree of difficulty
درجه بندی حرکات مشکل شیرجه
formulas
مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
advanced
بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
procedure
روش یا مسیر مورد استفاده در حل مشکل
conferences
ملاقات با افراد برای بحث در مورد یک مشکل
conference
ملاقات با افراد برای بحث در مورد یک مشکل
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
get
برگشت عالی توپ مشکل درتنیس و اسکواش
gets
برگشت عالی توپ مشکل درتنیس و اسکواش
getting
برگشت عالی توپ مشکل درتنیس و اسکواش
squirelly
اتومبیلی که در سرعت زیادکنترل ان سر پیچ مشکل باشد
auxiliaries
پشتیبان یا وسیله جانبی در صورت بروز مشکل
auxiliary
پشتیبان یا وسیله جانبی در صورت بروز مشکل
bugging
خطایی در برنامه کامپیوتری که اجرا را با مشکل همراه میکند
bug
خطایی در برنامه کامپیوتری که اجرا را با مشکل همراه میکند
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
problems
یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
bugs
خطایی در برنامه کامپیوتری که اجرا را با مشکل همراه میکند
problem
یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
graveyards
مسیری که کسب امتیاز خوب روی ان مشکل است
graveyard
مسیری که کسب امتیاز خوب روی ان مشکل است
seamless integration
فرایندشامل کردن وسیله بانرم افزارجدیددر سیستم بدون مشکل
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
A problem is a chance for you to do your best.
مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
alternates
مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
alternated
مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
alternate
مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
caught between two stools
<idiom>
[زمانی که کسی در انتخاب میان ۲ چیز با مشکل مواجه میشود]
yorker
توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
frame
خطای ناشی از یک بیت مشکل دار در فریمی در نوار مغناطیسی
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
components
خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
component
خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
scallywag
نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی
blue ribbon program
برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
linear
روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
scalogram
نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی
To do something in a pique .
سر لج افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
oppose
در افتادن
topple
از سر افتادن
opposes
در افتادن
tumbled
افتادن
retarding
پس افتادن
retard
پس افتادن
retards
پس افتادن
tumble
افتادن
toppling
از سر افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
topples
از سر افتادن
toppled
از سر افتادن
plonks
افتادن
plonking
افتادن
prostrate
افتادن
to come a mucker
افتادن
to come a cropper
افتادن
to bite the dust
افتادن
foundered
از پا افتادن
founder
از پا افتادن
to be thrown
افتادن
to be off ones feed
افتادن
to be deferred
پس افتادن
clear itself
لا افتادن
drop back
افتادن
foundering
از پا افتادن
founders
از پا افتادن
prostrated
افتادن
prostrates
افتادن
prostrating
افتادن
plonked
افتادن
plonk
افتادن
fall
افتادن
to shank off
افتادن
to fall off
افتادن
to fall down
افتادن
lapse vi
افتادن
scored
خط افتادن
scores
خط افتادن
score
خط افتادن
lag
پس افتادن
lagged
پس افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com