Dictiornary-Farsi | به مصادره گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (13 milliseconds)

English	Persian
call into requisition	به مصادره گرفتن
put into requisition	به مصادره گرفتن


Other Matches

seizing	مصادره
confiscator	مصادره گر
sequestrate	مصادره
confiscation	مصادره
sequestration	مصادره
forfeiture	مصادره
impressment	مصادره
expropriation	مصادره
confiscate	مصادره کردن
imprest	مصادره مساعده
essentials	مصادره کردن
confiscating	مصادره حراج
essential	مصادره کردن
confiscation	مصادره یا ضبط
fine	مصادره کردن
confiscation of property	مصادره مال
confiscating	مصادره کردن
confiscates	مصادره حراج
sequester	مصادره کردن
confiscates	مصادره کردن
confiscate	مصادره حراج
finest	مصادره کردن
fined	مصادره کردن
requisitions	بازگرفتن مصادره کردن
requisitioning	بازگرفتن مصادره کردن
requisition	بازگرفتن مصادره کردن
requisitioned	بازگرفتن مصادره کردن
confiscating	مصادره یا ضبط یا توقیف کردن
confiscate	مصادره یا ضبط یا توقیف کردن
confiscates	مصادره یا ضبط یا توقیف کردن
confiscation	مصادره و ضبط توسط دولت
impressmeat	مصادره وادارسازی بخدمت لشکری یادریایی
conscription of wealth	مصادره اموال در زمان جنگ به وسیله دولت
privateer	کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود
bill of attainder	لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
commandeer	وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered	وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering	وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers	وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
condemnations	ملی کردن یا مصادره کردن اموال خصوصی به منظوراستفادههای عام المنفعه محکومیت
condemnation	ملی کردن یا مصادره کردن اموال خصوصی به منظوراستفادههای عام المنفعه محکومیت
escheat	حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
confiscating	توقیف کردن مصادره کردن
confiscate	توقیف کردن مصادره کردن
confiscates	توقیف کردن مصادره کردن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
retreated	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
abate	اب گرفتن از
lay to heart	به دل گرفتن
retreats	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
obturate	گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
blinded	گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
blinds	گرفتن
blind	گرفتن
retreat	پس گرفتن
abates	اب گرفتن از
retaken	پس گرفتن
retake	پس گرفتن
get at	گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
resume	از سر گرفتن
resumed	از سر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
resuming	از سر گرفتن
getting	گرفتن
to get at	گرفتن
take	گرفتن
takes	گرفتن
infold	در بر گرفتن
indwell	جا گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
gets	گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
to bring to a stop	را گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
catch	گرفتن
puddle	گل گرفتن
to call back	پس گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
to catch on	گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
cease	گرفتن
to break in	گرفتن
hold	گرفتن
accompanied	دم گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
to begin again	از سر گرفتن
capture	گرفتن
captures	گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
wed	گرفتن
capturing	گرفتن
acquire	گرفتن
acquires	گرفتن
acquiring	گرفتن
holds	گرفتن
accompanies	دم گرفتن
ceased	گرفتن
ceases	گرفتن
seizes	گرفتن
seized	گرفتن
seize	گرفتن
grabs	گرفتن
break out	در گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
retaking	پس گرفتن
to draw back	پس گرفتن
pushing	گرفتن
ceasing	گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
overtakes	گرفتن
overtaken	گرفتن
overtake	گرفتن
retrieve	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
accompany	دم گرفتن
retrieves	پس گرفتن
retakes	پس گرفتن
get	گرفتن
detracts	گرفتن
grabbing	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
devest	گرفتن
skimmed	گرفتن کف
situating	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
situate	جا گرفتن
despumate	کف گرفتن از
flea	کک گرفتن
reclaims	پس گرفتن
fleas	کک گرفتن
skims	کف گرفتن از
detracting	گرفتن
detracted	گرفتن
skims	گرفتن کف
grab	گرفتن
puddles	گل گرفتن
to lay a wager	گرفتن
grabbed	گرفتن
detract	گرفتن
recapturing	پس گرفتن
lute	گل گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
skim	گرفتن کف
recaptured	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
catch on	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
tong	گرفتن
resumption	از سر گرفتن
recapture	پس گرفتن
skim	کف گرفتن از
to nestle oneself	جا گرفتن
unsay	پس گرفتن
lutes	گل گرفتن
renovating	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovate	از سر گرفتن
deglutinate	گرفتن
nail	گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
acclimatizes	خو گرفتن
encumbers	گرفتن
abated	اب گرفتن از
withdraws	پس گرفتن
withdraw	پس گرفتن
to take up	گرفتن
acclimatised	خو گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
receive	گرفتن
false grip	گرفتن
receives	گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
accustom	خو گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
encumbering	گرفتن