Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English
Persian
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
Search result with all words
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
Other Matches
cabin pressure
فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
pressurized cabin
اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
compensating relief valve
شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
pitot static system
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure
فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
cabin pressurization safety valve
شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio
نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic
دارای فشار یکسان خط هم فشار
low head plant
نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
energy absorber
مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
high voltage transformer
ترانسفورماتور فشار قوی مبدل فشار قوی
impluse level
سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
pitot pressure
فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
low voltage distribution system
شبکه پخش فشار ضعیف تاسیسات پخش فشار ضعیف
hypobaric
مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to bring something
آوردن چیزی
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
get
به دست آوردن
procure
به دست آوردن
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
realize
به دست آوردن
receive
به دست آوردن
step
به دست آوردن
wring
به دست آوردن
take
به دست آوردن
win
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
find
به دست آوردن
conciliate
به دست آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
To cite an example .
مثال آوردن
obtain
به دست آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
To phrase.
به عبارت در آوردن
vasbyt
تاب آوردن
achieve
به دست آوردن
woo
به دست آوردن
acquire
بدست آوردن
acquire
به دست آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
attenuation
بدست آوردن
compass
به دست آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
holdouts
دوام آوردن
play-acts
ادا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
gain
بدست آوردن
play-acting
ادا در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
play-act
ادا در آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
holdout
دوام آوردن
implement
به اجرا در آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
gains
بدست آوردن
play-acted
ادا در آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
gained
بدست آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
to obtain something
بدست آوردن چیزی
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
to bring something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to bring something
بدست آوردن چیزی
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
retaking
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
retake
دوباره به دست آوردن
to run into debt
قرض بالا آوردن
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
retaken
دوباره به دست آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
capturing
عمل بدست آوردن داده
captures
عمل بدست آوردن داده
capture
عمل بدست آوردن داده
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to dig up
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to stand the test of time
برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test
برای مدت زیاد دوام آوردن
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
To maki faces.
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
to have breakfast brought to your room
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to get a good return on an investment
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to make somebody's blood boil
<idiom>
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
learning curve
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
getting
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
gets
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
get
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
go-getter
<idiom>
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
to handle something
چیزی را تحت کنترل آوردن
[وضعیتی یا گروهی از مردم]
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
To move heaven and earth.
زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
scanned
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scans
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scan
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
MIP mapping
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
distributing
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributes
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distribute
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
low pressure
فشار کم
hydraulic pressure
فشار اب
distraint
فشار
pressure curve
خم فشار
pressure vessel
فشار
water pressure
فشار اب
fantod
فشار
pressor
فشار زا
isopiestic
هم فشار
sense of pressure
حس فشار
isobare
هم فشار
total pressure
فشار کل
line of thrust
خط فشار
ice push
فشار یخ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com