English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
put in force به موقع اجرا گذاشتن
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
inopportunely بی موقع
at the precise moment در سر موقع
period موقع
at an unearthy hour بی موقع
periods موقع
premature بی موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
siting موقع
behind time بی موقع
inapposite بی موقع
nails به موقع
occasion موقع
occasions موقع
term موقع
seasonably به موقع
unseasonably بی موقع بی جا
unseasonable بی موقع بی جا
nail به موقع
nailed به موقع
termed موقع
terming موقع
occasioning موقع
occasioned موقع
places مکان موقع
situation محل موقع
nail به موقع پرداختن
times فرصت موقع
timed فرصت موقع
time فرصت موقع
nails به موقع پرداختن
seed time موقع تخمکاری
situations محل موقع
to be proper for به موقع بودن
placing مکان موقع
belated دیرتر از موقع
in due course در موقع خود
by this تا این موقع
place مکان موقع
belatedly دیرتر از موقع
fieldcorn موقع جولان
positioning موقع یابی
e. to the occasion درخور موقع
noontime موقع فهر
payment in due cource پرداخت به موقع
nick موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
nicking موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
on the button <idiom> درست سر موقع
meal time موقع خوراک
on one occasion دریک موقع
tactful موقع شناس
rooms محل موقع
room محل موقع
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
discretional <adj.> موقع شناس
discrete <adj.> موقع شناس
nailed به موقع پرداختن
discreet <adj.> موقع شناس
till his return تا موقع برگشتن او
tactfully موقع شناس
the proper time to do a thing موقع مناسب
criticalness اهمیت موقع
inopportune بی موقع نامناسب
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
at a later period در موقع دیگر
post entry ثبت پس از موقع
juncture موقع بحرانی
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
show up سر موقع حاضر شدن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
early resupply تجدید اماد به موقع
here در این موقع اکنون
opportuneness موقعیت موقع بودن
seedtime موقع تخم کاری
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
d. situation موقع یا موقعیت باریک
premature قبل از موقع نابهنگام
exigence ضرورت موقع تنگ
playtime موقع شروع نمایش
the hour has struck موقع بحران رسید
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
mealtimes موقع صرف غذا
mealtime موقع صرف غذا
pro hac vice برای این موقع
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
cut short پیش از موقع قطع کردن
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
accomplishment اجرا
fulfilment اجرا
exercize اجرا
executes اجرا
feasance اجرا
application اجرا
execution اجرا
applications اجرا
effecting اجرا
performance اجرا
executing اجرا
performances اجرا
effected اجرا
runs اجرا
run اجرا
effect اجرا
execute اجرا
executed اجرا
operation به اجرا
ministration اجرا
administration اجرا
implementation اجرا
completion اجرا
administrations اجرا
implementation اجرا
to run in تو گذاشتن
let گذاشتن
letting گذاشتن
lets گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
load گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com