Total search result: 203 (3 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
It is in our own best interests to do so. |
به نفع خود ما است که این کار را انجام دهیم. |
|
|
Search result with all words |
|
alternative |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
alternatives |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
Other Matches |
|
we cannot deceive ourselves |
خودمان را نمیتوانیم فریب دهیم |
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. |
در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم. |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
at last |
سر انجام |
performance |
انجام |
performances |
انجام |
transaction |
انجام |
achievement |
انجام |
accomplishment |
انجام |
fulfillment |
انجام |
enforcement |
انجام |
implementation |
انجام |
commissions |
انجام |
commissioning |
انجام |
commission |
انجام |
achievements |
انجام |
fulfilment |
انجام |
sequels |
انجام |
sequel |
انجام |
end all |
انجام |
implemented |
انجام |
consummation |
انجام |
effectuation |
انجام |
implement |
انجام |
execution |
انجام |
completion |
انجام |
implementation |
انجام |
implementing |
انجام |
implements |
انجام |
compietion |
انجام |
terminuse ad quem |
انجام |
fulfit |
انجام دادن |
honors |
انجام تعهد |
honour |
انجام تعهد |
honoring |
انجام تعهد |
honoured |
انجام تعهد |
honouring |
انجام تعهد |
honours |
انجام تعهد |
functor |
انجام دهنده |
dispatch |
انجام سریع |
dispatched |
انجام سریع |
dispatches |
انجام سریع |
do up |
انجام دادن |
cover |
انجام دادن |
furnish |
انجام دادن |
furnishing |
انجام دادن |
conclusion |
انجام نتیجه |
conclusions |
انجام نتیجه |
perform |
انجام دادن |
from beginning to end |
ازابتداتا انجام |
from a to izzard |
از اغاز تا انجام |
for doing it |
برای انجام ان |
furnishes |
انجام دادن |
coverings |
انجام دادن |
covers |
انجام دادن |
fulfill |
انجام دادن |
executable |
انجام پذیر |
feasance |
انجام کار |
from first to last |
ازاغازتا انجام |
performs |
انجام دادن |
performed |
انجام دادن |
finalization |
انجام رسانی |
honored |
انجام تعهد |
the d. of duty |
انجام وفیفه |
unaccomplished |
انجام نشده |
out-and-out |
انجام شده |
out and out |
انجام شده |
effecting |
انجام دادن |
effected |
انجام دادن |
effect |
انجام دادن |
effectual |
انجام شدنی |
repetitions |
باز انجام |
repetition |
باز انجام |
put on |
انجام دادن |
processing of the order |
انجام سفارش |
do-it-yourself |
خود انجام |
to put through |
انجام دادن |
to make good |
انجام دادن |
repeats |
باز انجام |
thrust line |
خط حمله خط انجام تک |
to be fulfilled |
انجام گرفتن |
repeat |
باز انجام |
to bring to an issve |
انجام دادن |
to bring to effect |
انجام دادن |
to carry into execution |
انجام دادن |
manipulation |
انجام با مهارت |
successful |
نیک انجام |
to carry through |
انجام دادن |
to do a thing the right way |
انجام دادن |
to follow out |
انجام دادن |
to go through |
انجام دادن |
non-starter |
کار نا انجام |
performable |
انجام دادنی |
pays |
انجام دادن |
paying |
انجام دادن |
pay |
انجام دادن |
chars |
انجام دادن |
charring |
انجام دادن |
char |
انجام دادن |
accomplish |
انجام دادن |
accomplishes |
انجام دادن |
accomplishing |
انجام دادن |
godspeed |
پایان انجام |
make out <idiom> |
انجام دادن |
go through |
انجام دادن |
actions |
انجام کاری |
action |
انجام کاری |
sonsy |
نیک انجام |
non-starters |
کار نا انجام |
stand to |
انجام دادن |
parform |
انجام دادن |
accomplished |
انجام شده |
confrontational |
انجام اعتصاب |
secondary action |
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب |
shock tactics |
انجام کاریباسرعتوباخشونت |
time-honoured |
انجام کاریدردرازمدت |
unaided |
انجام چیزیبدونکمکدیگران |
unsporting |
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی |
feasibility |
توانایی انجام |
non performance |
عدم انجام |
make something happen |
به انجام رساندن |
achievable <adj.> |
انجام شدنی |
contrivable <adj.> |
انجام شدنی |
doable <adj.> |
انجام شدنی |
feasible <adj.> |
انجام شدنی |
makable [spv. makeable] <adj.> |
انجام شدنی |
makeable <adj.> |
انجام شدنی |
manageable <adj.> |
انجام شدنی |
possible [doable, feasible] <adj.> |
انجام شدنی |
practicable <adj.> |
انجام شدنی |
achievable <adj.> |
انجام پذیر |
contrivable <adj.> |
انجام پذیر |
carry into effect |
به انجام رساندن |
put inpractice |
به انجام رساندن |
actualise [British] |
انجام دادن |
actualize |
انجام دادن |
carry ineffect |
انجام دادن |
implement |
انجام دادن |
put ineffect |
انجام دادن |
put inpractice |
انجام دادن |
carry into effect |
انجام دادن |
make something happen |
انجام دادن |
actualise [British] |
به انجام رساندن |
actualize |
به انجام رساندن |
carry ineffect |
به انجام رساندن |
implement |
به انجام رساندن |
put ineffect |
به انجام رساندن |
doable <adj.> |
انجام پذیر |
feasible <adj.> |
انجام پذیر |
makable [spv. makeable] <adj.> |
انجام پذیر |
unfeasible <adj.> |
انجام نشدنی |
inexecutable <adj.> |
انجام نشدنی |
impracticable <adj.> |
انجام نشدنی |
unfeasible <adj.> |
انجام ناپذیر |
inexecutable <adj.> |
انجام ناپذیر |
impracticable <adj.> |
انجام ناپذیر |
administer |
انجام دادن |
performing |
انجام دهنده |
done |
انجام شده |
implement |
انجام دادن |
implemented |
انجام دادن |
implementing |
انجام دادن |
makable <adj.> |
انجام پذیر |
makeable <adj.> |
انجام پذیر |
manageable <adj.> |
انجام پذیر |
possible [doable, feasible] <adj.> |
انجام پذیر |
practicable <adj.> |
انجام پذیر |
executable <adj.> |
انجام شدنی |
workable <adj.> |
انجام شدنی |
executable <adj.> |
انجام پذیر |
workable <adj.> |
انجام پذیر |
unfulfilled |
انجام نشده |
makable <adj.> |
انجام شدنی |
implements |
انجام دادن |
bring into being |
به انجام رساندن |
carry out |
انجام دادن |
accomplish |
انجام دادن |