English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
get through به پایان رساندن گذراندن
Other Matches
to see out به پایان رساندن
to see through به پایان رساندن
to bring to an end به پایان رساندن
follow through <idiom> به پایان رساندن
do away with <idiom> به پایان رساندن
run out (of something) <idiom> به پایان رساندن
get done with به پایان رساندن
to get oven به پایان رساندن
get through به پایان رساندن
get over به پایان رساندن
to go through with به پایان رساندن
dash off <idiom> سریعا به پایان رساندن
to sing out با اوازبه پایان رساندن
make short work of something <idiom> [به سرعت به پایان رساندن]
surcease پایان یافتن بپایان رساندن
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
polish off <idiom> به طور کامل به پایان رساندن
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures. کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves. کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
We don't do things halfway. کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
rugby point امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
eol پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
terminate پایان دادن پایان یافتن
terminated پایان دادن پایان یافتن
terminates پایان دادن پایان یافتن
avert گذراندن
to be at ease به گذراندن
to make a shift گذراندن
pass گذراندن
to rime away one's time گذراندن
surviving گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
passed گذراندن
averted گذراندن
averting گذراندن
averts گذراندن
survives گذراندن
survived گذراندن
passes گذراندن
survive گذراندن
temporises وقت گذراندن
idlest وقت گذراندن
filtration از صافی گذراندن
filrate از صافی گذراندن
idles وقت گذراندن
temporising وقت گذراندن
temporize وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
idle وقت گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
belate ازموقع گذراندن
temporised وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
niggles وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
filtering از صافی گذراندن
to rough it سخت گذراندن
leach از صافی گذراندن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
temporizing وقت گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
play away به بازی گذراندن
piddles وقت گذراندن
piddled وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
interlace ازهم گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
temporized وقت گذراندن
token passing گذراندن نشانه
Sunday یکشنبه را گذراندن
temporizes وقت گذراندن
temporalize وقت گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
grips بریدگی برای گذراندن اب
moons بیهوده وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
gripped بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
grip بریدگی برای گذراندن اب
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
passes گذراندن تصویب شدن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
passed گذراندن تصویب شدن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
pass گذراندن تصویب شدن
faring گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
while سپری کردن گذراندن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
temporized بدفع الوقت گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
lobby برای گذراندن لایحهای
lobbies برای گذراندن لایحهای
hang around وقت را به بطالت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
fared گذراندن گذران کردن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
fare گذراندن گذران کردن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
lobbied برای گذراندن لایحهای
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
get on گذران کردن گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
illmitable بی پایان
finish line خط پایان
illimitable بی پایان
conclusions پایان
initiator terminator پایان ده
termination پایان
eternities بی پایان
end line خط پایان
eternity بی پایان
finality پایان
finish پایان
finallist پایان رس
closest پایان
closes پایان
closer پایان
fruition پایان
conclusion پایان
hexapod شش پایان
limit پایان
close پایان
point پایان
finishes پایان
end all پایان
abysses بی پایان
perpetuity بی پایان
eternity بی پایان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com