English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
to i. on particulars به چیزهای جزئی اهمیت دادن
Other Matches
fussily ازروی بیقراری با اهمیت دادن بچیزهای جزئی
trivia چیزهای بی اهمیت
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
flyspeck چیز جزئی وبی اهمیت
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
tolay street on اهمیت دادن
to attach importance to اهمیت دادن به
to take into account اهمیت دادن به
accents اهمیت دادن
emphasized اهمیت دادن
accenting اهمیت دادن
accented اهمیت دادن
accent اهمیت دادن
emphasizing اهمیت دادن
to make a point of اهمیت دادن
emphasizes اهمیت دادن
emphasize اهمیت دادن
to give prominence to اهمیت دادن
emphasising اهمیت دادن
emphasises اهمیت دادن
to make an account of اهمیت دادن به
emphasised اهمیت دادن
overrate زیاد اهمیت دادن به
overrated زیاد اهمیت دادن به
overrating زیاد اهمیت دادن به
overrates زیاد اهمیت دادن به
to lay stress on something بچیزی اهمیت دادن
consequentially با اهمیت دادن به خود
accentuated اهمیت دادن برجسته نمودن
accentuates اهمیت دادن برجسته نمودن
accentuate اهمیت دادن برجسته نمودن
accentuating اهمیت دادن برجسته نمودن
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
retail bin انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
textualism اهمیت دادن به لفظ یا معنی فاهر انتقاد لفظی
secondary در درجه دوم اهمیت یا کم اهمیت تر از اولین
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
combat resolution تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
of secondary importance از حیث اهمیت د ردرجه دوم دردرجه دوم اهمیت
aluminum wool رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود
by gone چیزهای گذشته
cates چیزهای لذیذ
gaudery چیزهای کم بها
the sublime چیزهای بلندوعالی
bygone چیزهای گذشته
scatterings چیزهای پراکنده
inanimate objects چیزهای بیجان
the inevitable چیزهای عادی
inflammables چیزهای اتشگیر
valuables چیزهای بهادار
munches چیزهای جویدنی
oddment چیزهای متفرقه
inflammable substances چیزهای اتشگیر
munched چیزهای جویدنی
munch چیزهای جویدنی
munching چیزهای جویدنی
incidentals چیزهای کوچک
post matter چیزهای پستی
impediments چیزهای دست و پاگیر
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
Well what do you know!Well i never! بحق چیزهای نشنیده !
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
paleology دانش چیزهای کهنه
microtomy بریدن چیزهای ریز
impediment چیزهای دست و پاگیر
among others میان چیزهای دیگر
available amount مقدار [چیزهای] در دسترس
inter alia میان چیزهای دیگر
impedimenta چیزهای دست و پا گیر
coconscious ادراک چیزهای یکسان
among other things میان چیزهای دیگر
coconsciousness ادراک چیزهای یکسان
microphotography عکس برداری از چیزهای خرد
gimceackery چیزهای قشنگ وبی مصرف
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
pretty pretties چیزهای قشنگ و نادان فریب
interposition چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
bye چیزهای کناری یاثانوی فرعی
byes چیزهای کناری یاثانوی فرعی
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
other things being equal اگر برای چیزهای دیگر نباشد
see things <idiom> چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
scrape together <idiom> پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
She is fond of sweet things. از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
supemundane بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
luff قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
littered تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
gutter man دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
litter تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
drainer خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
forklift ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
litters تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
papier یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
matelote یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
picayubnish جزئی
peppercorn جزئی
small جزئی کم
remotest جزئی
retail جزئی
remotest جزئی کم
imperceptible جزئی
negligible جزئی
minute جزئی
remoter جزئی
paultry جزئی
inappreciable جزئی
fiddling جزئی
picayune جزئی
nominal جزئی
inconsiderable جزئی
peddling جزئی
peppercorns جزئی
potty جزئی
ternal سه جزئی
potties جزئی
parcels جزئی از یک کل
remoter جزئی کم
smaller جزئی کم
rushed جزئی
petty جزئی
paltry جزئی
trifling جزئی
smallest جزئی کم
piddling جزئی
adaphorous جزئی
sexpartite شش جزئی
rush جزئی
haxamerous شش جزئی
remote جزئی
portions جزئی
remote جزئی کم
parcel جزئی از یک کل
portion جزئی
snatchy جزئی
rushing جزئی
indifferent جزئی
hexamerous شش جزئی
duple دو جزئی
A part of the whole . جزئی از کل
snatching جزئی
triparite سه جزئی
partial جزئی
snatch جزئی
snatches جزئی
corpuscular جزئی
two limbed دو جزئی
snatched جزئی
presentationism عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
trivialism چیز جزئی
septempartite هفت جزئی
parial derivative مشتق جزئی
partial correctness صحت جزئی
partial adjustment تطابق جزئی
partial adjustment تعدیل جزئی
partial correlation همبستگی جزئی
partial competition رقابت جزئی
flesh wound زخم جزئی
nuance فرق جزئی
tertramerous چهار جزئی
pair هرچیز دو جزئی
opuscule اثر جزئی
nipped چیزی جزئی
extrinsic جزئی ضمیمه
insignificantly بطور جزئی
drop in the bucket <idiom> مقداری جزئی
fewtrils چیز جزئی
nuances فرق جزئی
partial eqilibrium تعادل جزئی
immaterial معنوی جزئی
nip چیزی جزئی
nips چیزی جزئی
dodecamerous دوازده جزئی
incidentals رویداهای جزئی
shading اختلاف جزئی
quadripartite چهار جزئی
quinquepartite پنج جزئی
fractionary جزئی خرد
wholly or in part جزئی یا کلی
fractional damage خسارت جزئی
incomplete breakdown شکست جزئی
pettily بطور جزئی
partial fraction کسر جزئی
partial function تابع جزئی
partial loss زیان جزئی
retail bin انبار جزئی
partial order ترتیب جزئی
partial plan برنامه جزئی
partial pressure فشار جزئی
particular average خسارات جزئی
retail dealer جزئی فروش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com