Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
Other Matches
hurtled
با چیزی تصادف کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bonked
خوردن سر به چیزی
run into (something)
<idiom>
به چیزی خوردن
bonk
خوردن سر به چیزی
bonks
خوردن سر به چیزی
to refresh oneself
چیزی خوردن
bonking
خوردن سر به چیزی
bonked
صدای خوردن چیزی به سر
bonk
صدای خوردن چیزی به سر
bonking
صدای خوردن چیزی به سر
bonks
صدای خوردن چیزی به سر
to swear by something
به چیزی قسم خوردن
run down
<idiom>
به چیزی خوردن وخوردشدن
guttle
حریصانه چیزی خوردن
eat one's heart out
غصه چیزی را خوردن
swear on
سوگند به چیزی خوردن
bonked
صدای خوردن کله به چیزی
scrunched
صدای بهم خوردن چیزی
scrunch
صدای بهم خوردن چیزی
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
bonk
صدای خوردن کله به چیزی
bonks
صدای خوردن کله به چیزی
scrunches
صدای بهم خوردن چیزی
scrunching
صدای بهم خوردن چیزی
bonking
صدای خوردن کله به چیزی
lap
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
swinge
تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
lapped
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
impinged
تصادف کردن
to come in to collision
تصادف کردن
crushed
تصادف کردن
collide
تصادف کردن
impinges
تصادف کردن
crush
تصادف کردن
come into collision
تصادف کردن
to tun a
تصادف کردن با
collided
تصادف کردن
crushes
تصادف کردن
impinge
تصادف کردن
jars
تصادف کردن
collides
تصادف کردن
jarred
تصادف کردن
jar
تصادف کردن
run against
تصادف کردن با
colliding
تصادف کردن
run upon
تصادف کردن با
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
run into
برخوردن تصادف کردن با
bop
تصادف کردن برخوردکردن
bops
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
collided
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
dyes
رنگ کردن یا خوردن
dye
رنگ کردن یا خوردن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
begrudges
غبطه خوردن مضایقه کردن
to sustain a shock
ضربت خوردن وپایداری کردن
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
gut
غارت کردن حریصانه خوردن
stumble
سکندری خوردن سهو کردن
stumbled
سکندری خوردن سهو کردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
begrudging
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudge
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged
غبطه خوردن مضایقه کردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
stumbles
سکندری خوردن سهو کردن
stumbling
سکندری خوردن سهو کردن
avow
قسم خوردن وقف کردن
avowing
قسم خوردن وقف کردن
guts
غارت کردن حریصانه خوردن
avows
قسم خوردن وقف کردن
soak
خیس خوردن رسوخ کردن
soaks
خیس خوردن رسوخ کردن
gutting
غارت کردن حریصانه خوردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
occurrence
تصادف
at random
به تصادف
coincidence
تصادف
coincidences
تصادف
occurrences
تصادف
gambling
تصادف
collision
تصادف
random
تصادف
randomly
تصادف
occurence
تصادف
collisions
تصادف
impingement
تصادف
shunts
تصادف
chancing
تصادف
chances
تصادف
chanced
تصادف
concurrence
تصادف
fortuity
تصادف
encountered
تصادف
encountering
تصادف
encounters
تصادف
accidentalness
تصادف
accidents
تصادف
occurance
تصادف
encounter
تصادف
accident
تصادف
shunted
تصادف
shunt
تصادف
accidentalism
تصادف
chance
تصادف
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
hit
ضربت تصادف
accident
تصادف اتومبیل
hits
ضربت تصادف
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
occurrence
تصادف رویداد
occurrences
تصادف رویداد
hit or miss
برحسب تصادف
accidentalism
تصادف گرایی
accidents
تصادف اتومبیل
hitting
ضربت تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
at random
<adv.>
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com