English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case. بگذار حرفش را بزند
May the wrath of God overtake you . خدا کمرت بزند
The bus stopped for fuel [ to get gas] . اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
he has no enterprise دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
fly in the ointment <idiom> یک چیز کوچک که شادی را بههم بزند
pay out the rope طناب را شل کنیدتاباز شود طناب رابدهیدبیاید
without lifting a finger بدون اینکه به چیزی دستی بزند [اصطلاح روزمره]
iron rations جیره بسیارکم که سربازفقط هنگام ضرورت سخت میتواندبان دست بزند
lanyards طناب کوتاه طناب کمر
lanyard طناب کوتاه طناب کمر
cargo sling طناب بستن محمولات به زیرهلی کوپتر طناب باربندی هلی کوپتر یا خودرو
how long is the rope درازی طناب چقدر است طناب چند متر است
bight حلقه طناب مضاعف قایق حلقه طناب دوبل
snookered وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
unfriendly act هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
Mamihlapinatapai نگاهی که ۲ نفر با یکدیگر به اشتراک میگذارند که در آن هردو میخواهند و مایلند که طرف مقابل حرفی بزند ولی هیچ کدامشان نمیخواهند آغاز کنند.
non rotating wire rope طناب سیمی یک سو با مغزی طناب سیمی نپیچ
himself خودش
herself خودش
itself خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
herself خود ان زن خودش را
number one <idiom> برای دل خودش
to his own profit بفایده خودش
in his own name بخاطر خودش
in his own hand writing بخط خودش
in his own similitude بصورت خودش
in his own name به اسم خودش
in his own similitude مانند خودش
he pays his own money پولش را خودش میدهد
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
It is her all right. خود خودش است
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
cosies راحت
cushy راحت
convenient راحت
cosey راحت
coziest راحت
cozier راحت
comfort راحت
cozies راحت
cozy راحت
snug راحت
cosiness راحت
tranquility راحت
cosier راحت
comforted راحت
homelike راحت
cushier راحت
tranquillity راحت
ease راحت
beforehand راحت
cuddly راحت
eased راحت
comforts راحت
eases راحت
comforting راحت
easing راحت
home like راحت
placid راحت
cosy راحت
cosiest راحت
comfortable راحت
cushiest راحت
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
sportswear لباس راحت
straightest راحت مرتب
straight راحت مرتب
break راحت باش
straighter راحت مرتب
breaks راحت باش
cozily بطور راحت
aforehand اماده راحت
accomodating راحت موافق
lay on your oars راحت باش
light handed اسان راحت
parade rest راحت باش
Relax! راحت باش!
rests راحت باش
couthie راحت ومطبوع
commodiously بطور راحت
bed of roses وضع راحت
well راحت بسیارخوب
wells راحت بسیارخوب
rest راحت باش
easy circumstances زندگی راحت
set at ease راحت کردن
to set at ease راحت کردن
snug راحت واسوده
to lie down راحت کردن
to be at ease راحت نبودن
to send to glory راحت کردن
relieve راحت کردن
relieves راحت کردن
relieving راحت کردن
easy chairs صندلی راحت
easy chair صندلی راحت
indolence راحت طلبی
show up <idiom> راحت دیدن
stand easy در جا راحت باش
to take one's rest راحت کردن
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
well lodged دارای منزل راحت
fall up در جا راحت باش کردن
dismass به راحت باش رفتن
to take one's ease راحت شدن یا بودن
jettison از شر چیزی راحت شدن
humane killer تپانچه راحت کشی
jettisoned از شر چیزی راحت شدن
jettisoning از شر چیزی راحت شدن
jettisons از شر چیزی راحت شدن
stand easy در جا راحت باش بایستید
accommodatingly بطور موافق راحت
cuddled در بستر راحت غنودن
cuddling در بستر راحت غنودن
cuddles در بستر راحت غنودن
cuddle در بستر راحت غنودن
relaxed <adj.> راحت [آسان گیر]
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
You neednt worry . Dont bother your head. خیالت راحت باشد
easy-going <adj.> راحت [آسان گیر]
easing اسودگی راحت کردن
With an easy mind (conscience). با خیال (وجدان ) راحت
eased اسودگی راحت کردن
halted راحت باش کردن
snugly بطور دنج یا راحت
ease اسودگی راحت کردن
eases اسودگی راحت کردن
easy <adj.> راحت [آسان گیر]
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
halts راحت باش کردن
halt راحت باش کردن
I'm uneasy about it. من باهاش راحت نیستم.
easygoing <adj.> راحت [آسان گیر]
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
lope چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loped چهارنعل طبیعی و راحت اسب
out of one's hair <idiom> ازشر کسی راحت شدن
alight راحت کردن تخفیف دادن
lopes چهارنعل طبیعی و راحت اسب
alights راحت کردن تخفیف دادن
alighting راحت کردن تخفیف دادن
alighted راحت کردن تخفیف دادن
loping چهارنعل طبیعی و راحت اسب
easement راحت شدن از درد منزل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com