Dictiornary-Farsi | به کیفر ..... رسیدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to be duly punished for	به کیفر ..... رسیدن


Other Matches

the end sanctifies the means	خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beats	گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat	گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first	پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he	باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
penalties	کیفر
pains and penalties	کیفر
retribution	کیفر
penalty	کیفر
punishment	کیفر
the penalty of death	کیفر اعدام
punishable	سزاوار کیفر
death penalty	کیفر اعدام
disciplinary punishment	کیفر انضباطی
bill of indicment	کیفر خواست
bill of indictment	کیفر خواست
punishment	کیفر مجازات
under pain of death	با کیفر اعدام
with impunity	بی کیفر بهدر
chargeable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
lextalionis	قانون کیفر عینی
pay off	جزای کیفر نتیجه نهایی
punished	مجازات کردن کیفر دادن
punish	مجازات کردن کیفر دادن
punish	کیفر دادن قصاص کردن
punished	کیفر دادن قصاص کردن
punishes	مجازات کردن کیفر دادن
punishes	کیفر دادن قصاص کردن
arraign	با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
peine for et dure	مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
the inquisition	دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
contempt	در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
corporal punishment	کیفر بدنی مجازات بدنی
capital punishment	کیفر اعدام مجازات اعدام
aimed	رسیدن
to catch up	رسیدن به
aims	رسیدن
to get at	رسیدن به
to fetch up	رسیدن
attained	رسیدن
attains	رسیدن
attain	رسیدن
peering	رسیدن
peer	رسیدن
to come by	رسیدن
to come to a he	رسیدن
land	رسیدن
to come to hand	رسیدن
to d. up with	رسیدن به
attaining	رسیدن
befall	در رسیدن
befallen	در رسیدن
reaches	رسیدن
maturate	رسیدن
light or lighted	رسیدن
reach	رسیدن به
reach	رسیدن
reached	رسیدن به
reached	رسیدن
reaches	رسیدن به
reaching	رسیدن به
reaching	رسیدن
get at	رسیدن به
catch up	رسیدن به
attaint	رسیدن به
arriving	رسیدن
arrives	رسیدن
befalling	در رسیدن
befalls	در رسیدن
befell	در رسیدن
accede	رسیدن
acceded	رسیدن
accedes	رسیدن
acceding	رسیدن
come	رسیدن
arrive	رسیدن
comes	رسیدن
arrived	رسیدن
accru	رسیدن
escalate	رسیدن
escalated	رسیدن
escalates	رسیدن
overtaken	رسیدن به
escalating	رسیدن
overtake	رسیدن به
gets	رسیدن
arrival	رسیدن
arr	رسیدن
take in (money) <idiom>	رسیدن
approach	رسیدن
aim	رسیدن
approached	رسیدن
overtakes	رسیدن به
approaches	رسیدن
to see to	رسیدن
get	رسیدن
run up	رسیدن
peered	رسیدن
getting	رسیدن
expire	به سر رسیدن
strike oil	به نفت رسیدن
on station	رسیدن به هدف
outjockey	در رسیدن پوشاندن
reach an agreement	به توافق رسیدن
pull up to	به چیزی رسیدن
pull up with	به چیزی رسیدن
overgo	رسیدن به گذشتن
run out	باخر رسیدن
meet of approval of	به تصویب ..... رسیدن
to turn out	به پایان رسیدن
come down by inheritance	به ارث رسیدن
come about	بانجام رسیدن
to reach a place	بجایی رسیدن
fetch up	به نتیجه رسیدن
forereach	فرا رسیدن
land vi	بزمین رسیدن
handed down	به تواتر رسیدن
grow up	به سن بلوغ رسیدن
go round	به همه رسیدن
wrap up	به نتیجه رسیدن
come to the point <idiom>	به نکتهاصلی رسیدن
come to terms <idiom>	به موافقت رسیدن
at the end of one's rope <idiom>	به آخرخط رسیدن
To reach ones destination.	بمقصد رسیدن
Welcome back.	رسیدن بخیر
to strike oil	بنفت رسیدن
to come to a end	به پایان رسیدن
to come to a point	بنوک رسیدن
to come to an end	بپایان رسیدن
to wait	خدمت رسیدن
to draw level	بحریف رسیدن
to draw to an end	بته رسیدن
to fall due	موعد رسیدن
to run out	بپایان رسیدن
to go round	به همه رسیدن
to meet the a of	به تصویب رسیدن
to pay the penalty of	بسزای .... رسیدن
dead end <idiom>	به آخرخط رسیدن
down to the wire <idiom>	به آخر خط رسیدن
get hold of (something) <idiom>	به مالکیت رسیدن
to a greatness	به بزرگی رسیدن
to the eye <idiom>	به نظر رسیدن
to attain on's majority	بحدرشد رسیدن
to be approved	به تصویب رسیدن
to the wall <idiom>	به آخر خط رسیدن
taper off <idiom>	کم کم به آخر رسیدن
last straw <idiom>	[به آخر خط رسیدن]
have it <idiom>	به جواب رسیدن
get on in years <idiom>	به سن پیری رسیدن
to be late	دیر رسیدن
to round into a man	بمردی رسیدن
vanishes	به صفر رسیدن
receive	رسیدن پذیرفتن
peter	بپایان رسیدن
over	به انتها رسیدن
over-	به انتها رسیدن
vanished	به صفر رسیدن
peaks	به قله رسیدن
strands	مسیر رسیدن
strand	مسیر رسیدن
makes	رسیدن به ساخت
peaking	به قله رسیدن
finishes	به انتها رسیدن
finish	به انتها رسیدن
vanish	به صفر رسیدن
descends	به ارث رسیدن
descend	به ارث رسیدن
peak	به قله رسیدن
vanishing	به صفر رسیدن
mature	به حد کمال رسیدن
make	رسیدن به ساخت
consummating	بوصال رسیدن
consummate	بوصال رسیدن
cube	بقوه سه رسیدن
consummated	بوصال رسیدن
matures	به حد کمال رسیدن
consummates	بوصال رسیدن
deduction	از کل به جزء رسیدن
receives	رسیدن پذیرفتن
cubes	بقوه سه رسیدن
hit the bull's-eye <idiom>	به اصل مطلب رسیدن
peak	رسیدن به بلندترین نقط ه
To get ones wish.	به آرزوی خود رسیدن