English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (14 milliseconds)
English Persian
efficiently به یک روش مناسب
Search result with all words
alignment قرار گرفتن مناسب در صفحه
alignment فضادهی و سطح بندی مناسب حروف چاپ شده
alignments قرار گرفتن مناسب در صفحه
alignments فضادهی و سطح بندی مناسب حروف چاپ شده
tailored مناسب
assorted مناسب
pertain مناسب
pertained مناسب
pertains مناسب
well timed بهنگام در وقت مناسب
well-timed بهنگام در وقت مناسب
opportune درخور مناسب
adequate تکافو کننده مناسب
adequate بسنده مناسب
convenient <adj.> مناسب
suit مناسب بودن
suit منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited مناسب بودن
suited منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suits مناسب بودن
suits منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
message انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
messages انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
voice توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voices توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voicing توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
meet مناسب دلچسب
meets مناسب دلچسب
machine زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machined زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machines زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
physical حافظه مناسب در کامپیوتر
advanced که به سیستم عامل اجازه میدهد سخت افزارهای مناسب را خودکار تشخیص دهد
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
handing بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
verification بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
populate 1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
populates 1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
populating 1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
incompetent نا مناسب
becoming مناسب
branch مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
branches مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
conversion 1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions 1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
drop خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
dropped خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
dropping خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
drops خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
material اصولی مناسب
materials اصولی مناسب
long مناسب بودن
long- مناسب بودن
longed مناسب بودن
longer مناسب بودن
longest مناسب بودن
longs مناسب بودن
optimum مناسب
sector شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
sectors شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
apt مناسب شایسته
relevant مناسب
running مناسب برای مسابقه دو
fit مناسب
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fit درخور مناسب
fits مناسب
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fits درخور مناسب
fittest مناسب
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest درخور مناسب
winsome مناسب خوش ایند
airworthiness مناسب برای پرواز
airworthy مناسب برای پرواز
sequence بررسی اینکه داده ذخیره شده به صورت مناسب قرار دارد
sequences بررسی اینکه داده ذخیره شده به صورت مناسب قرار دارد
modular بخشهای کوچک نوشته شده در برنامه از کد کامپیوتر که مناسب برنامه سافت یافته است و از برنامه اصلی قابل فراخوانی است
expedient مناسب تهورامیز
expedients مناسب تهورامیز
fill حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
clean شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleaned شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleanest شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleans شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
slot منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
slots منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
slotting منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
ford قسمت کم عمق رودخانهای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد
forded قسمت کم عمق رودخانهای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد
fords قسمت کم عمق رودخانهای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد
accommodating منزل مناسب
centered قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centers قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centre قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
Other Matches
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
vantage مناسب
habile مناسب
shapeable مناسب
expedient <adj.> مناسب
appropriate <adj.> مناسب
adequate <adj.> مناسب
useful <adj.> مناسب
appropriate [to] <adj.> مناسب [به]
semblable مناسب
euqal مناسب
congurous مناسب
condign مناسب
close fit مناسب
by fits and starts مناسب
suitable <adj.> مناسب
apposite مناسب
adaption مناسب
proper مناسب
idoneous مناسب
fitting مناسب
oportuneness مناسب
adaptation مناسب
irrelative نا مناسب
infelicitous نا مناسب
adaptations مناسب
in point مناسب
accomodating مناسب
handy <adj.> مناسب
appropriate [for an occasion] <adj.> مناسب
valuable <adj.> مناسب
utilitarian [useful] <adj.> مناسب
utile [archaic] [useful] <adj.> مناسب
serviceable <adj.> مناسب
helpful <adj.> مناسب
handy [useful] <adj.> مناسب
functional <adj.> مناسب
practicable <adj.> مناسب
practical <adj.> مناسب
applicatory <adj.> مناسب
purposive <adj.> مناسب
purposeful <adj.> مناسب
purpose-built <adj.> مناسب
beneficial <adj.> مناسب
proper <adj.> مناسب
true <adj.> مناسب
accurate [correct] <adj.> مناسب
correct <adj.> مناسب
exact <adj.> مناسب
real <adj.> مناسب
acceptable <adj.> مناسب
advantageous <adj.> مناسب
good [sufficient] <adj.> مناسب
satisfactory <adj.> مناسب
sufficing <adj.> مناسب
sufficient <adj.> مناسب
moderated میانه رو مناسب
appropriates درخور مناسب
occasion فرصت مناسب
moderate میانه رو مناسب
tailors مناسب کردن
able مطیع مناسب
appropriately بطور مناسب
appropriating درخور مناسب
abler مطیع مناسب
ablest مطیع مناسب
seemed مناسب بودن
seem مناسب بودن
occasions فرصت مناسب
occasioning فرصت مناسب
occasioned فرصت مناسب
commodities وسیله مناسب
commodity وسیله مناسب
appropriate technology تکنولوژی مناسب
appropriate درخور مناسب
appropriated درخور مناسب
moderates میانه رو مناسب
moderating میانه رو مناسب
acceptable quality level کیفیت مناسب
opportuneness مورد مناسب
prompt deployment گسترش مناسب
proportional spacing فضادهی مناسب
shapable مناسب موزون
the proper time to do a thing موقع مناسب
topicality حالت مناسب
wintery مناسب زمستان
fit like a glove <idiom> کاملا مناسب
pull the plug <idiom> شغل مناسب
suitable conditions شرایط مناسب
when the time is ripe در وقت مناسب
it is unsuitable مناسب نیست
indispose نا مناسب کردن
seems مناسب بودن
appositely بطور مناسب
body fit bolt پیچ مناسب
fitting bolt پیچ مناسب
fair drawing تصویر مناسب
fair price قیمت مناسب
fair weather مناسب برای
felicitous مناسب مقتضی
fit size اندازه مناسب
fitly بطور مناسب
fitting clearance بازی مناسب
fitting demension بعد مناسب
fitting joint اتصال مناسب
tailor مناسب کردن
seasonable مناسب فصل
adaptable مناسب سازوار
wintry مناسب زمستان
goodness of fit برازش مناسب
befitted مناسب بودن
befits مناسب بودن
befit مناسب بودن
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
to come pat در خوریا مناسب افتادن
decorously بطور مناسب و پاکیزه
down one's alley <idiom> مناسب ذوق وسلیقه
beseem مناسب بنظر امدن
an a simile یک تشبیه بجا یا مناسب
applicatory قابل اطلاق مناسب
fair average quality کیفیت متوسط مناسب
fitting allowance فوق العاده مناسب
winterish مناسب برای زمستان
body fit sleeve پوسته یا غلاف مناسب
fill the bill <idiom> مناسب برای همه جا
propitiously بطور مناسب یامقتضی
suitable for children مناسب برای بچه ها
man size اندازه مناسب یک مرد
cantabile مناسب برای اواز
suitably بطور مناسب یا شایسته
measure up مناسب وبرابر بودن
proportional spacing فاصله دهی مناسب
campsite محل مناسب اردو
with measured step با اقدام مناسب [سنجیده]
likly انتظار داشتنی مناسب
stagy مناسب نمایش پرجلوه
glissade سرازیری و شیب مناسب
viable مناسب رشد و ترقی
skiable مناسب برای اسکی
in pride of grease مناسب برای کشتن
campsites محل مناسب اردو
inextenso دارای درازای مناسب
market value قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
gressorial مناسب برای راه رفتن
fencible مناسب برای نرده کشی
optimum moisture content درصد رطوبت مناسب خاک
square peg in a round hole <idiom> شخصی که مناسب کاری نباشد
correspound مناسب بودن مکاتبه کردن
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
fishable مناسب یا مجاز برای ماهیگیری
That's a poor comparison. این مقایسه ای نا مناسب است.
offices مناسب برای استفاده در شرکت
readied مناسب برای استفاده از یا فروش .
readies مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready مناسب برای استفاده از یا فروش .
readying مناسب برای استفاده از یا فروش .
office مناسب برای استفاده در شرکت
buyer's market بازار مناسب برای خریدار
become مناسب بودن تحویل یافتن
becomes مناسب بودن تحویل یافتن
roadworthy مناسب برای بکاربردن درجاده ها
fair drawing طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
sawlog کنده درخت مناسب اره کردن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
lyrical مناسب برای نواختن یاخواندن باچنگ
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] خوب و مناسب به نظر نیامدن کسی
sawtimber الوار مناسب برای اره کشی
jump speed سرعت مناسب برای پرش باچتر
jump altitude ارتفاع مناسب برای پرش چتربازان
facies منطقه مناسب رشدحیوان یانبات خاصی
up one's street [British English] , down one's alley [American English] مناسب ذوق وسلیقه [مهارت درچیزی ]
omnidirectional گیرنده یا فرستنده امواج درجهت مناسب
I think this is not appropriate. من فکر می کنم که این مناسب نیست.
He's not suited for a doctor. او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
overscan ن شوند که تصویر در صفحه مناسب است
assort طبقه بندی کردن مناسب بودن
rocker shovel بیل مکانیکی مناسب تونی کنی
relevantly بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
that is i. to this purpose برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
maintains اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
amphimictic مناسب برای تولید و تناسل واختلاط نژاد
maintain اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
bug taper ریسمان مناسب برای استفاده از طعمه زیر اب
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
surfari گروه موج سواران درجستجوی منطقه مناسب
We shall look into the matter in due ( good ) time . درموقع مناسب باین مطلب رسیدگه خواهد شد
gorge portion محل مناسب برای ایجاد سد دربستر رودخانه
ski run سرازیری یا مسیر مناسب برای اسکی بازی
maintained اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
economic section انتخاب سطح مقطع مناسب ازنظر اقتصادی
constructive placement تعیین محل برای بارگیری یاتخلیه مناسب کشتیها
coordinate سازماندهی کارهای پیچیده تا به طور کارا مناسب شوند
adapts تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
multicolour استاندارد آداپتور گرافیک رنگی مناسب در کامپیوترهای IBM PC
adapting تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
The fire is fit to roast the meat. این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است
freightage وسیله حملی که ازنظرقیمت مناسب است ولی کندعمل میکند
spoils system سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com