English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8 milliseconds)
English Persian
by depty بوسیله نماینده
Search result with all words
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
Other Matches
commision agent نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogate نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
deputies نماینده
deputy نماینده
delegate نماینده
delegated نماینده
delegates نماینده
indicator نماینده
doer نماینده
doers نماینده
representative نماینده
representatives نماینده
delegating نماینده
dept نماینده
attorney نماینده
attorneys نماینده
commissioner نماینده
commissioners نماینده
nominee نماینده
nominees نماینده
mercantile agent نماینده
deligate نماینده
proctor نماینده
indicant نماینده
proxy نماینده
depts نماینده
representatives نماینده ها
delegates نماینده ها
agent نماینده
agents نماینده
indicatory نماینده
agencies نماینده
agency نماینده
factor نماینده
factors نماینده
manufacturers' agent نماینده تولیدکننده
pathognomic نماینده ناخوشی
deputies وکیل نماینده
law agent نماینده قضایی
manufacturers' agent نماینده سازنده
manufacturer's agent نماینده سازنده
manufacturer's agent نماینده تولیدکننده
consular agent نماینده کنسولی
representative elements عناصر نماینده
parliamentarian نماینده مبرز
opostolic delegate نماینده پاپ
represent نماینده بودن
represented نماینده بودن
represents نماینده بودن
deputations نماینده نمایندگی
representations تمثال نماینده
insurance agent نماینده بیمه
representation تمثال نماینده
expessive حاکی نماینده
sole agent نماینده انحصاری
internunico نماینده پاپ
check indicator نماینده مقابله
deputy وکیل نماینده
marker ship کشتی نماینده
jack and gill دونامه نماینده ........
parliamentarians نماینده مبرز
law agent نماینده حقوقی
priority indicator نماینده اولویت
assignee نماینده مامور
walking delegate نماینده سیار
legates نماینده پاپ
permanent deligate نماینده دایمی
legate نماینده پاپ
envoys مامور نماینده
envoy مامور نماینده
sales representative نماینده فروش
sales agent نماینده فروش
pathognomomical نماینده ناخوشی
deputation نماینده نمایندگی
Member of Parliament نماینده مجلس
customs agent نماینده گمرکی
envoi مامور نماینده
overseas agent نماینده خارجی
election انتخاب نماینده
stack indicator نماینده پشته
Members of Parliament نماینده مجلس
ho stands for water نماینده اب است O2H
envoy extraordiinary نماینده فوق العاده
factors حق العمل کار نماینده
overseas agent نماینده درکشور بیگانه
factor حق العمل کار نماینده
sole agent نماینده منحصر بفرد
sole representative نماینده منحصر بفرد
polyphonic نماینده چندین صدا
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
polyphonous نماینده چندین صدا
exponents شرح دهنده نماینده
exponent شرح دهنده نماینده
debt collecting agency نماینده وصول مطالبات
home service agent نماینده فروش داخلی
guidon پرچم نماینده واحد
regent نماینده پادشاه رئیس
regents نماینده پادشاه رئیس
delegacy نماینده هیئت نمایندگان
legates نماینده پاپ حاکم
legate نماینده پاپ حاکم
senator نماینده مجلس سنا
phraseogram خط یا خطوط نماینده عبارات
forwarding agent نماینده حمل و نقل
full length نماینده تمام قدانسان
lord lieutenant نماینده پادشاه در ایالات
senators نماینده مجلس سنا
shipping agent نماینده شرکت کشتیرانی
to act for somebody نماینده کسی بودن
officially represented دارای نماینده رسمی
delegation اعزام نماینده هیات نمایندگی
agent نماینده عامل شیمیایی خرج
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
symptomatic مطابق نشانه بیماری نماینده
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
agents نماینده عامل شیمیایی خرج
g man نماینده مخصوص دایره بازرسی
genotype نوع معرف و نماینده یک جنس
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
impersonify ادم ساختن نماینده بودن از
delegations اعزام نماینده هیات نمایندگی
typifies نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typify نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typifying نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
marker ship ناو نماینده یاجلودار ستون
typified نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
legates ایلچی نماینده تام الاختیار
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
legate ایلچی نماینده تام الاختیار
residents نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
resident نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
to act [as somebody] عمل کردن [به عنوان نماینده کسی]
lexigraphy یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
High Commissioners نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
laboriously ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
subagent عامل دست دوم نماینده فرعی
High Commissioner نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
program music موزیکی که نماینده یک رشته رویدادهاو منظره ها باشد
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
persona grata نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر
residency محل اقامت نماینده دولت استعمارگر در کشورمستعمره
coloury دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
lagate a latere نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
state attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state's attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
jeap &gill دو نام نماینده برای پسران ودختران که درحکایات یامثل هابگویند
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
embassy سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
embassies سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
noting نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
note نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
phonetic system of spelling اصول املایی بموجب ان هرحرف نماینده همیشگی یک صدای معین میباشد
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
notes نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
roundhead نماینده پارلمان انگلیس دردوره شارل اول و عضو فرقه مسیحیان کویکر
minister plenipotentiary نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد
sheriffs نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
wherewithal که بوسیله ان
per بوسیله
via بوسیله
of بوسیله
at the hand of بوسیله
whereby که بوسیله ان
with بوسیله
by dint of بوسیله
perprep بوسیله
thruogh the a of بوسیله
by بوسیله
by the instrumentality of بوسیله
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
osmose نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
by wire بوسیله تلگراف
hydrolysis تجزیه بوسیله اب
by the f. بوسیله لمس
municipally بوسیله شهرداری
hydromancy تفال بوسیله اب
electrically بوسیله برق
per pais بوسیله کشور
per pais بوسیله مملکت
baptizes بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptized بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptize بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptising بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptises بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
leaching تصفیه بوسیله شستشو
pour تراوش بوسیله ریزش
poured تراوش بوسیله ریزش
pouring تراوش بوسیله ریزش
eluviation انتقال بوسیله بادوباران
postage حمل بوسیله پست
in propria persona بوسیله خود شخص
aerotherapeutics معالجه بوسیله هوا
baptised بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
diathermy معالجه بوسیله حرارت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com