Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
photosensitize
بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
Other Matches
allergy
حساسیت نسبت به چیزی
[پزشکی]
diathesis
تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
rainwash
شستشوی چیزی بوسیله باران
to buy something at an auction
چیزی را در
[بوسیله]
حراجی خریدن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
wherewithal
چیزی که بوسیله ان عملی قابل اجراست
towline
طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند
lug
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
fescue
چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد
lugs
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
lugged
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
lugging
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
heuristic reason
دلیلی که بوسیله ان کسی چیزی رابرای خودثابت کندیاپیش خودبفهمد
dragrope
طنابی که بوسیله ان چیزی رامیکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود
cast pearls before swine
<idiom>
از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to sue out a writ
حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
seam
درز دادن بوسیله درزگیری بهم متصل کردن
seams
درز دادن بوسیله درزگیری بهم متصل کردن
capped
سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
cap
سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
photo pattern generation
تولید یک پوشش مدار مجتمع بوسیله قرار دادن الگویی ازنواحی مستطیل مجاور یارویهم افتاده
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
thermionic tube
لوله الکترونی که دران الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود لوله گرمایونی
exhibitionism
نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
to rent out something
اجاره دادن چیزی
put in
قرار دادن چیزی در
prevent
توقف رخ دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut something
چیزی را کاهش دادن
measure
توقف رخ دادن چیزی
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
to lean against something
پشت دادن به چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to hire out something
اجاره دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
prevented
توقف رخ دادن چیزی
pushed
چیزی را زور دادن
reimbursed
خرج چیزی را دادن
reimburses
خرج چیزی را دادن
pushes
چیزی را زور دادن
reimbursing
خرج چیزی را دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
integrate
درشکم چیزی جا دادن
boosts
افزایش دادن چیزی
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
prevents
توقف رخ دادن چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
boosting
افزایش دادن چیزی
push
چیزی را زور دادن
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
preventing
توقف رخ دادن چیزی
to book something
چیزی را سفارش دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
integrates
درشکم چیزی جا دادن
boosted
افزایش دادن چیزی
reimburse
خرج چیزی را دادن
contain
قرار دادن چیزی در درون
contained
قرار دادن چیزی در درون
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
epitomising
صورت خارجی به چیزی دادن
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to p athing to a person
کسی را از چیزی بهره دادن
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
to equip something
چیزی را ساز و برگ دادن
contains
قرار دادن چیزی در درون
to drop something off
[at someone's]
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
to discern someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
movement
تغییر دادن محل چیزی
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
setover
روی چیزی قرار دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
epitomizing
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises
صورت خارجی به چیزی دادن
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
epitomised
صورت خارجی به چیزی دادن
representation
عمل نشان دادن چیزی
to make out someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
move
تغییر دادن محل چیزی
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
settle a score with someone
<idiom>
عین چیزی را به کسی پس دادن
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
moved
تغییر دادن محل چیزی
to put something to the vote
درباره چیزی رای دادن
transfuse
چیزی را نقل وانتقال دادن
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
redid
انجام دادن مجدد چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
advances
حرکت دادن چیزی به جلو
to get something to somebody
تحویل دادن چیزی به کسی
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
advancing
حرکت دادن چیزی به جلو
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
to give a long recital of something
دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
to proffer
[somebody something ]
[something to somebody]
[formal]
اظهار نظر دادن در باره چیزی
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
superposition
قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrated
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
demo
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
demonstrations
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to detail something
چیزی را مفصل
[با همه جزییات]
شرح دادن
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
heralded
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
herald
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com