Dictiornary-Farsi | بچه دوستی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 81 (2 milliseconds)

English	Persian
philoprogenitiveness	بچه دوستی


Search result with all words

peace	دوستی
humanism	نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
humanism	مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
fawn	افهار دوستی کردن
fawned	افهار دوستی کردن
fawns	افهار دوستی کردن
haunt	دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunts	دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
altruism	نوع دوستی
fellowship	دوستی
fellowships	دوستی
philosophically	ازراه حکمت دوستی
philanthropy	بشر دوستی
humanitarianism	فلسفه همنوع دوستی
humanitarianism	بشر دوستی
humanitarianism	مسلک بشر دوستی
brotherly	ازروی دوستی
friendship	دوستی
friendships	دوستی
sportsmanship	ورزش دوستی مردانگی
algolagnia	درد دوستی جنسی
algophilia	درد دوستی
bibliomania	جنون کتاب دوستی
breach of friendship	بهم زدن دوستی
brotherliness	دوستی
electrophilic addition	افزایش الکترون دوستی
electrophilic aromatic substitution	استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
electrophilic attack	حمله الکترون دوستی
excessive love	دوستی زیاد
formulism	رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
fraternal love	دوستی برادری
fraternization	دوستی کردن
gregariously	از روی جمعیت دوستی
i reckon	روی دوستی کسی حساب کردن
i reckon	اطمینان به دوستی کسی داشتن
lastering friendship	دوستی پا بر جا یا ثابت
liquorish	حاکی ازنوشابه دوستی
love feast	عید دوستی
motherly love	دوستی مادرانه
negrophilism	دوستی بازنگیان
negrophilism	سیاه دوستی
nucleophilic aromatic substitution	استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
ophilia	مار دوستی
paternal love	دوستی پدرانه
patriotically	از روی میهن دوستی
peace pact	میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
philogyny	زن دوستی
professed love	دوستی زبانی
protestation of frienship	ادعای دوستی
rapallo treaty	قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
ritualism	تشریفات دوستی
self love	خود دوستی
sodality	دوستی
taphophilia	گور دوستی
the utmost love	منتهای دوستی
theocentricity	توجه بخدا خدا دوستی
theocentrism	توجه بخدا خدا دوستی
they are sworn frends	بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
they are sworn frends	با هم پیمان دوستی بسته اند
ties of friendship	قیودیاعلاقه دوستی
ties of friendship	انچه دوستی اقتضامیکند
to interrupt a friendship	رشته دوستی را با کسی پاره کردن
to make friends with anyone	با کسی اشنایی یا دوستی
under cover of frind ship	بعنوان دوستی
uxoriousness	زن دوستی
wanderlust	علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
wanderlust	اوارگی دوستی
endearing	از روی دوستی و محبت
kiss of death	دوستی خاله خرسه
togetherness	دوستی
The bonds of friendship (affection).	رشته دوستی والفت
He did it out of friendship.	ازروی دوستی اینکار راکرد
Please accept this gift as a mark of my friendship.	لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
He came under the guise of friend ship .	درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend !	معنی دوستی را هم فهمیدیم
cozy up to (someone) <idiom>	باکسی دوستی برقرارکردن
curry favor <idiom>	هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
(not) have anything to do with someone <idiom>	نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
snake in the grass <idiom>	دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
backstabber	خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
Partial phrase not found.