Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
impressment
بکار اجباری گماری
Other Matches
mandatory
اجباری
forced
اجباری
de rigueur
اجباری
constrained
اجباری
forcible
اجباری
binding
اجباری
of obligation
اجباری
bindings
اجباری
compulsory
اجباری
compulsive
اجباری
strained
اجباری
obligatory
اجباری
obliging
اجباری
compulsory saving
پس انداز اجباری
compulsory
حرکات اجباری
forced saving
پس انداز اجباری
compulsury deduction
فرانشیز اجباری
coercive
اجباری قهری
statute labour
کار اجباری
compulsory hospitalization
بستری اجباری
forced labor
کار اجباری
juxtaposition
ارتباط اجباری
levied
سربازگیری اجباری
levy
سربازگیری اجباری
levies
سربازگیری اجباری
forced sale
فروش اجباری
forced oscillations
نوسانهای اجباری
levying
سربازگیری اجباری
forced movement
حرکت اجباری
compulsorily
بطور اجباری
forced landing
فرود اجباری
conscription
خدمت اجباری
forced labour
کار اجباری
compulsory levies
مالیات اجباری
blessing in d.
توفیق اجباری
prescribed exercise
حرکات اجباری
compulsory education
اموزش اجباری
compulsory freestyle
حرکات اجباری
forced crossing
عبور اجباری از رودخانه
compulsury deduction
کسر گذاری اجباری
crossing site
محل عبور اجباری
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
forced convection
تبادل حرارت اجباری
concentration camp
اردوگاه کار اجباری
concentration camps
اردوگاه کار اجباری
commitments
بستری کردن اجباری
commitment
بستری کردن اجباری
forced landing
فرود اجباری هواپیما
servitude
خدمت اجباری رعیتی
forced withrawal
عقب نشینی اجباری
imperative planning
برنامه ریزی اجباری
forced marching
راه پیمایی اجباری
forced move
حرکت اجباری شطرنج
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
forced page break
قطع اجباری صفحه
retreated
عقب نشینی اجباری بازگشتن
canalize
هدایت اجباری منشعب کردن
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
retreating
عقب نشینی اجباری بازگشتن
to have compulsory insurance
[cover]
اجباری
[الزامی]
بیمه بودن
to be compulsorily insured
اجباری
[الزامی]
بیمه بودن
retreats
عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreat
عقب نشینی اجباری بازگشتن
closed shops
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shop
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps .
محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
power approach
تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
commandeered
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination
توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
utilizer
بکار برنده
users
بکار برنده
user
بکار برنده
abused
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
turn to
بکار پرداختن
abusing
بد بکار بردن
to come into operation
بکار افتادن
abuse
بد بکار بردن
subornation
اغواء بکار بد
practical
بکار خور
practicals
بکار خور
bleaches
بکار رود
to put in motion
بکار انداختن
applied
بکار بردنی
utilizing
بکار زدن
utilizes
بکار زدن
utilize
بکار زدن
utilising
بکار زدن
utilises
بکار زدن
utilised
بکار زدن
to put forth
بکار بردن
serve
بکار رفتن
served
بکار رفتن
to make use of
بکار بردن
handle
بکار بردن
handles
بکار بردن
bleach
بکار رود
bleached
بکار رود
serves
بکار رفتن
to tackle to
بکار چسبیدن
applying
بکار بردن
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
applicable
<adj.>
بکار بردنی
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
apply
بکار بردن
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
get down to work
بکار پرداختن
exploit
:بکار انداختن
exploits
:بکار انداختن
usable
<adj.>
بکار بردنی
applies
بکار بردن
commodious
بکار خور
investiture with an office
برگماری بکار
knowledgeable
وارد بکار
call forth
بکار انداختن
busy in
دست بکار
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
busy at
دست بکار
exploiting
:بکار انداختن
put forth
بکار بردن
actuator
بکار اندازنده
actuation
بکار اندازی
actuate
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
activation
بکار واداری
wage income
درامدمربوط بکار
conspicuious consumption
بکار برده شد
useable
بکار بردنی
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
misemploy
بد بکار بردن
levy in mess
نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
set up
اماده بکار استقرار
avocational
وابسته بکار فرعی
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
lever watch
شیوه بکار بردن
parachute
پاراشوت بکار بردن
he used violence
زور بکار برد
get to work
دست بکار زدن
serviceability
بکار خوری بدردخوری
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
full time
زمان اشتغال بکار
dday
اولین روزاغاز بکار
parachuting
پاراشوت بکار بردن
play upon words
جناس بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
misapply
بیموقع بکار بردن
procrustean
بزور بکار وادارنده
manoeuver
تدبیر بکار بردن
do up
شروع بکار کردن
busy
دست بکار شلوغ
wielded
خوب بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
commit
بکار بردن نیروها
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
busies
دست بکار شلوغ
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
operational
قابل بکار انداختن
busied
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
busying
دست بکار شلوغ
busiest
دست بکار شلوغ
wielding
خوب بکار بردن
finesse
زیرکی بکار بردن
answered
بکار امدن بکاررفتن
answer
بکار امدن بکاررفتن
set to work
دست بکار زدن
to begin upon
دست بکار...شدن
wield
خوب بکار بردن
answering
بکار امدن بکاررفتن
to set to
دست بکار شدن
answers
بکار امدن بکاررفتن
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
wields
خوب بکار بردن
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
fatigue
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigues
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigued
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
misspell
املای غلط بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
apostrophes
که درموارد زیر بکار میرود
misspells
املای غلط بکار بردن
apostrophe
که درموارد زیر بکار میرود
operate
عمل کردن بکار افتادن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com