Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
actuator
بکار اندازنده
Other Matches
extrusive
بیرون اندازنده
ejaculatory
بیرون اندازنده
kick starter
اهرم راه اندازنده
drainer
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
to put in motion
بکار انداختن
handles
بکار بردن
handle
بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
conspicuious consumption
بکار برده شد
user
بکار برنده
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
bleach
بکار رود
get down to work
بکار پرداختن
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
commodious
بکار خور
misemploy
بد بکار بردن
investiture with an office
برگماری بکار
bleached
بکار رود
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
put forth
بکار بردن
serves
بکار رفتن
to put forth
بکار بردن
to make use of
بکار بردن
utilize
بکار زدن
utilising
بکار زدن
utilises
بکار زدن
utilised
بکار زدن
busy at
دست بکار
busy in
دست بکار
call forth
بکار انداختن
utilizes
بکار زدن
utilizing
بکار زدن
knowledgeable
وارد بکار
served
بکار رفتن
serve
بکار رفتن
subornation
اغواء بکار بد
wage income
درامدمربوط بکار
useable
بکار بردنی
utilizer
بکار برنده
turn to
بکار پرداختن
to tackle to
بکار چسبیدن
applied
بکار بردنی
to come into operation
بکار افتادن
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
exploiting
:بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
actuation
بکار اندازی
bleaches
بکار رود
practicals
بکار خور
exploits
:بکار انداختن
practical
بکار خور
abusing
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
usable
<adj.>
بکار بردنی
exploit
:بکار انداختن
abuse
بد بکار بردن
applies
بکار بردن
useful
<adj.>
بکار بردنی
applying
بکار بردن
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
users
بکار برنده
suitable
<adj.>
بکار بردنی
applicable
<adj.>
بکار بردنی
activation
بکار واداری
actuate
بکار انداختن
apply
بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
set to work
دست بکار زدن
wield
خوب بکار بردن
commit
بکار بردن نیروها
wielded
خوب بکار بردن
wielding
خوب بکار بردن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
pre engage
از پیش بکار گماشتن
finesse
زیرکی بکار بردن
avocational
وابسته بکار فرعی
procrustean
بزور بکار وادارنده
commits
بکار بردن نیروها
play upon words
جناس بکار بردن
misapply
بیموقع بکار بردن
parachute
پاراشوت بکار بردن
serviceability
بکار خوری بدردخوری
parachuted
پاراشوت بکار بردن
set up
اماده بکار استقرار
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
get to work
دست بکار زدن
to begin upon
دست بکار...شدن
wields
خوب بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
to set to
دست بکار شدن
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
he used violence
زور بکار برد
lever watch
شیوه بکار بردن
impressment
بکار اجباری گماری
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
dday
اولین روزاغاز بکار
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
do up
شروع بکار کردن
full time
زمان اشتغال بکار
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
answering
بکار امدن بکاررفتن
answers
بکار امدن بکاررفتن
answered
بکار امدن بکاررفتن
answer
بکار امدن بکاررفتن
operational
قابل بکار انداختن
busied
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
busies
دست بکار شلوغ
busiest
دست بکار شلوغ
busy
دست بکار شلوغ
busying
دست بکار شلوغ
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
To act on an advice .
پند و اندرزی را بکار بستن
paillette
فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
aminister
تهیه کردن بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
misspell
املای غلط بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
sharp tongued
بکار برنده سخنان زننده
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
misapply
بطور غلط بکار بردن
apostrophe
که درموارد زیر بکار میرود
put on
اعمال کردن بکار گماردن
apostrophes
که درموارد زیر بکار میرود
operate
عمل کردن بکار افتادن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
operated
عمل کردن بکار افتادن
sandbagger
کسیکه کیسه شن بکار برد
operates
عمل کردن بکار افتادن
to keep at it
سخت دست بکار بودن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
active participial abjective
اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
malapropian
کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
lakh
سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
fuller's earth
خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
lobworm
بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
lampron
چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
pray consider my case
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
studs
زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
occupational therapy
درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
wisha
برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
corrugated cardboard
مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
it is of no use to us
بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
To operate something .
چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
crosse
چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
I revisited her recipe.
من دستور کار
[غذای]
او
[زن]
را دوباره بکار بردم.
fucus
رنگی که برای زیبایی پوست بکار میرود
green corn
ذرت هندی که نارس بکار طبخ میاید
white line
خط سفیدی که برای تمایز وتشخیص بکار رود
tutoyer
دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com