Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (23 milliseconds)
English
Persian
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
Other Matches
aminister
تهیه کردن بکار بردن
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
delegating
مامور فرستاده مامور کردن
delegated
مامور فرستاده مامور کردن
delegate
مامور فرستاده مامور کردن
delegates
مامور فرستاده مامور کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to make use of
بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
handles
بکار بردن
applying
بکار بردن
handle
بکار بردن
applies
بکار بردن
abused
بد بکار بردن
apply
بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
to put forth
بکار بردن
misemploy
بد بکار بردن
put forth
بکار بردن
abusing
بد بکار بردن
parachute
پاراشوت بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
commits
بکار بردن نیروها
parachuting
پاراشوت بکار بردن
misapply
بیموقع بکار بردن
commit
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
finesse
زیرکی بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
wielding
خوب بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
play upon words
جناس بکار بردن
wield
خوب بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
misspell
املای غلط بکار بردن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
misapply
بطور غلط بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
polyonging
بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonymy
بکار بردن چند نام برای یک چیز
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
tutoyer
دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
attaches
منتصب کردن مامور کردن
launching
روانه کردن مامور کردن
launched
روانه کردن مامور کردن
launches
روانه کردن مامور کردن
launch
روانه کردن مامور کردن
attach
منتصب کردن مامور کردن
attaching
منتصب کردن مامور کردن
appoint
مامور کردن
appoints
مامور کردن
send on duty
مامور کردن
pregnant use of a verb
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
neutralizes
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralising
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
uncreate
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
to send upon an e
مامور سفارت کردن
to p a soldier to duty
سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
nark
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
tight end
مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
do up
شروع بکار کردن
liter any executor
کسیکه مامور چاپ کردن تالیفات نویسنده ایی میشود
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
operate
عمل کردن بکار افتادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
serviced
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
rading party
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
ladder
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wet blankets
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
wet blanket
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
take off
بردن کم کردن
distemper
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
takes
لمس کردن بردن
conduct
هدایت کردن بردن
infers
استنباط کردن پی بردن به
take
لمس کردن بردن
conducting
هدایت کردن بردن
conducted
هدایت کردن بردن
conducts
هدایت کردن بردن
infer
استنباط کردن پی بردن به
inferred
استنباط کردن پی بردن به
inferring
استنباط کردن پی بردن به
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
putty powder
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
junk
ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
jeweller's putty
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
profited
سود بردن منفعت کردن
profits
سود بردن منفعت کردن
reveling
عیاشی کردن لذت بردن
to wash offŠout or away
باشستش بردن یاپاک کردن
encouage
پیش بردن دلگرم کردن
profit
سود بردن منفعت کردن
elate
بالا بردن محفوظ کردن
revelling
عیاشی کردن لذت بردن
reveled
عیاشی کردن لذت بردن
liquidated
از بین بردن مایع کردن
liquidates
از بین بردن مایع کردن
liquidating
از بین بردن مایع کردن
abolishing
ازمیان بردن منسوخ کردن
revel
عیاشی کردن لذت بردن
revelled
عیاشی کردن لذت بردن
abolishes
ازمیان بردن منسوخ کردن
liquidate
از بین بردن مایع کردن
extirpate
ریشه کن کردن ازبین بردن
revels
عیاشی کردن لذت بردن
forays
تهاجم کردن بیغما بردن
encouraged
تقویت کردن پیش بردن
encourages
تقویت کردن پیش بردن
encourage
تقویت کردن پیش بردن
pt down
منسوخ کردن از بین بردن
swoop
چپاول کردن از بین بردن
foray
تهاجم کردن بیغما بردن
swoops
چپاول کردن از بین بردن
make for
کمک کردن پیش بردن
swooped
چپاول کردن از بین بردن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
swooping
چپاول کردن از بین بردن
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
barrier forces
نیروهای مامور سد کردن راه دشمن نیروهای حفافت ازموانع
cyaniding
عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
hunter track
مسیر اکتشافی کشتی مین یاب یا مامور کشف و خنثی کردن مین
squaring
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares
بتوان دوم بردن مجذور کردن
shoving
با زور پیش بردن پرتاب کردن
palaver
از راه بدر بردن چاخان کردن
unlearn
محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
squared
بتوان دوم بردن مجذور کردن
removal
از بین بردن برداشتن پیاده کردن
priori
باب پی کردن بردن از علت به معلول
unlearnt
محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
unlearns
محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
submerges
دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerge
دراب فرو بردن زیر اب کردن
transpose
به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
submerged
دراب فرو بردن زیر اب کردن
kills
تلفات منفجر کردن از بین بردن
shove
با زور پیش بردن پرتاب کردن
transposes
به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com