English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
commit بکار بردن نیروها
commits بکار بردن نیروها
committed بکار بردن نیروها
committing بکار بردن نیروها
Other Matches
build-ups بالا بردن توان رزمی نیروها
build up بالا بردن توان رزمی نیروها
build-up بالا بردن توان رزمی نیروها
apply بکار بردن
handle بکار بردن
applying بکار بردن
misemploy بد بکار بردن
put forth بکار بردن
applies بکار بردن
abuses بد بکار بردن
abused بد بکار بردن
to put forth بکار بردن
to make use of بکار بردن
abuse بد بکار بردن
handles بکار بردن
abusing بد بکار بردن
manoeuver تدبیر بکار بردن
shoehorns پاشنه کش بکار بردن
misapply بیموقع بکار بردن
lever watch شیوه بکار بردن
finesse زیرکی بکار بردن
shoehorn پاشنه کش بکار بردن
parachuting پاراشوت بکار بردن
wields خوب بکار بردن
play upon words جناس بکار بردن
parachuted پاراشوت بکار بردن
parachute پاراشوت بکار بردن
wielded خوب بکار بردن
wielding خوب بکار بردن
wield خوب بکار بردن
parachutes پاراشوت بکار بردن
leverage شیوه بکار بردن اهرم
outsmart زرنگی بیشتری بکار بردن
misapply بطور غلط بکار بردن
misspelt املای غلط بکار بردن
outsmarted زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarts زرنگی بیشتری بکار بردن
aminister تهیه کردن بکار بردن
telescope تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
telescopes تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
neologist طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
mordant ماده ثبات بکار بردن
misspells املای غلط بکار بردن
iodism خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
copper مس یاترکیبات مسی بکار بردن
misspell املای غلط بکار بردن
coppers مس یاترکیبات مسی بکار بردن
misspelled املای غلط بکار بردن
obsoletism بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
accentuation بکار بردن ایین تکیه صدا
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
polyonging بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonymy بکار بردن چند نام برای یک چیز
tutoyer دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
pregnant use of a verb بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
force tabs نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
ladder نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders نردبان بکار بردن نردبان ساختن
funiculars بس گوشه نیروها
dynamics مجموعه نیروها
polygon of forces بس گوشه نیروها
polygon of forces کثیرالاضلاع نیروها
resolution of forces تجزیه نیروها
attrition فرسایش نیروها
distribution of forces تقسیم نیروها
funiculars زنجیر نیروها
funicular زنجیر نیروها
distribution of forces واگذاری نیروها
funicular بس گوشه نیروها
all arms کلیه نیروها
system of forces دستگاه نیروها
composition of forces ترکیب نیروها
triangle of forces مثلث نیروها
triangle of forces سه گوشه نیروها
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
commitments به کاربردن نیروها اجرا
main effort تلاش اصلی نیروها
mobilization exercise تمرین بسیج نیروها
allotment واگذارسهمیه تخصیص نیروها
parallelogram of forces متوازی الاضلاع نیروها
redeployment دوباره مستقرکردن نیروها
commitment به کاربردن نیروها اجرا
allotments واگذارسهمیه تخصیص نیروها
entireforce تمام قوا یا نیروها
main attack تلاش اصلی نیروها
statics دانش پایداری نیروها
total mobilization بسیج کامل نیروها
build-ups نیروی کمکی تقویت نیروها
build up نیروی کمکی تقویت نیروها
port of debarkation بندرپیاده شدن کالا یا نیروها
landing forces نیروها پیاده شونده به ساحل
build-up نیروی کمکی تقویت نیروها
ingross تحریر کردن جمع اوری نیروها
employment کاربرد نیروها یا جنگ افزارها استفاده از
mechanical powers نیروها یا عوامل مکانیکی ماشینهای ساده
target array نمودار گرافیک نیروها و تاسیسات و وضعیت دشمن در منطقه هدف
transfer berth دوبه یا سکوی نقل و انتقال نیروها به ساحل از ناوچههای اب خاکی
transfer area در عملیات اب خاکی منطقه نقل و انتقال نیروها ازناوچه ها به ساحل
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
pantheism فرضیهای که خدا را مرکب ازکلیه نیروها و پدیدههای طبیعی میداند
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
imbibe تحلیل بردن فرو بردن
imbibing تحلیل بردن فرو بردن
to push out پیش بردن جلو بردن
imbibed تحلیل بردن فرو بردن
imbibes تحلیل بردن فرو بردن
masochism لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
aerodynamics شاخهای از علوم در موردتولید نیروها در اثر حرکت سطوح و اشکال مختلف درهوا یا سایر گازها
ejection خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
customs of the services مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
mobilization reserves ذخیرههای مربوط به بسیج نیروها امادهای بسیج
deployment operating base پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
wage income درامدمربوط بکار
actuation بکار اندازی
busy in دست بکار
call forth بکار انداختن
useable بکار بردنی
turn to بکار پرداختن
actuate بکار انداختن
subornation اغواء بکار بد
actuate بکار انداختن
busy at دست بکار
conspicuious consumption بکار برده شد
to tackle to بکار چسبیدن
to come into operation بکار افتادن
commodious بکار خور
actuator بکار اندازنده
to put in motion بکار انداختن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
activation بکار واداری
utilizer بکار برنده
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
he is of no service to us بکار ما نمیخورد
utilizing بکار زدن
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
applicable <adj.> بکار بردنی
suitable <adj.> بکار بردنی
utilizes بکار زدن
useful <adj.> بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> بکار بردنی
get down to work بکار پرداختن
utilizable <adj.> بکار بردنی
applied بکار بردنی
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
bleach بکار رود
exploit :بکار انداختن
exploiting :بکار انداختن
exploits :بکار انداختن
bleached بکار رود
served بکار رفتن
serves بکار رفتن
bleaches بکار رود
investiture with an office برگماری بکار
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
users بکار برنده
utilised بکار زدن
usable <adj.> بکار بردنی
practical بکار خور
practicals بکار خور
knowledgeable وارد بکار
serve بکار رفتن
utilize بکار زدن
utilising بکار زدن
user بکار برنده
utilises بکار زدن
answer بکار امدن بکاررفتن
answered بکار امدن بکاررفتن
answering بکار امدن بکاررفتن
avocational وابسته بکار فرعی
answers بکار امدن بکاررفتن
to set to work بکار وا داشتن یا انداختن
to set to دست بکار شدن
set to work دست بکار زدن
to begin upon دست بکار...شدن
busier دست بکار شلوغ
busies دست بکار شلوغ
busiest دست بکار شلوغ
busy دست بکار شلوغ
busying دست بکار شلوغ
To set to work. To get cracking. دست بکار شدن
to start a motor موتوری را بکار انداختن
full time زمان اشتغال بکار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com