English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
Other Matches
hungered اشتیاق داشتن
longer :اشتیاق داشتن
longest :اشتیاق داشتن
longs :اشتیاق داشتن
longed :اشتیاق داشتن
to be thirsty اشتیاق داشتن
thirst اشتیاق داشتن
hungers اشتیاق داشتن
hungering اشتیاق داشتن
cravings اشتیاق داشتن
craved اشتیاق داشتن
crave اشتیاق داشتن
hunger اشتیاق داشتن
hankered اشتیاق داشتن
hankers اشتیاق داشتن
craves اشتیاق داشتن
long :اشتیاق داشتن
long- :اشتیاق داشتن
hanker اشتیاق داشتن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
aspiring ارزو کردن اشتیاق داشتن
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
aspired ارزو کردن اشتیاق داشتن
aspire ارزو کردن اشتیاق داشتن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
aspires ارزو کردن اشتیاق داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
hungering اشتیاق
appetite اشتیاق
hungers اشتیاق
appetites اشتیاق
anxiousness اشتیاق
aspirations اشتیاق
longing اشتیاق
hankering اشتیاق
hankerings اشتیاق
longings اشتیاق
avidity اشتیاق
appetency اشتیاق
appetence اشتیاق
wistfulness اشتیاق
hungered اشتیاق
aspiration اشتیاق
lukewarm بی اشتیاق
raring پر از اشتیاق
enthusiasm اشتیاق
hunger اشتیاق
eagerness اشتیاق
enthusiasms اشتیاق
lackadaisical بی اشتیاق
snap a person's head off بکسی پریدن
to play a trick on any one بکسی حیله
snap a person's nose off بکسی پریدن
to spat at تف بکسی انداختن
to face any one down بکسی تشرزدن
to run across or against بکسی تاخت
drop by بکسی سر زدن
to ride one down سواره بکسی
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
to play one f. بکسی ناروزدن
thirst ارزومندی اشتیاق
desirability درجه اشتیاق
breathlessly با نهایت اشتیاق
snap up <idiom> با اشتیاق گرفتن
anxiety اشتیاق نگرانی
enthusiasm وجدوسرور اشتیاق
anxieties اشتیاق نگرانی
enthusiasms وجدوسرور اشتیاق
hunger for اشتیاق به چیزی
keenness اشتیاق ارزومندی
heat اشتیاق وهله
heats اشتیاق وهله
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
bequeath بکسی واگذار کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
solicitude اشتیاق دقت زیاد
set-tos با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
forwardness اشتیاق شتاب زدگی
kleptomania میل و اشتیاق به دزدی
appetence or tency اشتیاق خواهش طبیعی
set to با اشتیاق شروع کردن
to groan for anything اشتیاق یا ارزوی چیزیراداشتن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
languishes باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن
languish باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن
languishing باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن
languished باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن
to p for ارزو یا اشتیاق چیزی راداشتن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
passion اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
Hypergraphia [حالتی رفتاری مشخص شده با اشتیاق شدید برای نوشتن]
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
fervor حرارت شدید اشتیاق شدید
fervour حرارت شدید اشتیاق شدید
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
redolence بو داشتن
doubting شک داشتن
to have f. تب داشتن
doubted شک داشتن
to go hot تب داشتن
to be in a f. تب داشتن
doubt شک داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com