Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (8 milliseconds)
English
Persian
to run across or against
بکسی تاخت
Other Matches
attacked
تاخت
attacks
تاخت
attack
تاخت
canter
تاخت
cantered
تاخت
canters
تاخت
gallop
تاخت
galloped
تاخت
cantering
تاخت
gallops
تاخت
to spat at
تف بکسی انداختن
to ride one down
سواره بکسی
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
snap a person's head off
بکسی پریدن
snap a person's nose off
بکسی پریدن
drop by
بکسی سر زدن
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play a trick on any one
بکسی حیله
to face any one down
بکسی تشرزدن
invasion
تاخت و تاز
invasion
تاخت وتاز
brattle
تاخت چهارنعل
gallops
تاخت کردن
irruptive
تاخت وتازکننده
onset
تاخت و تاز
galloped
تاخت کردن
invasions
تاخت وتاز
incursion
تاخت و تاز
inroad
تاخت و تاز
hand gallop
تاخت ملایم
inbreak
تاخت و تاز
inburst
تاخت وتاز
incursions
تاخت و تاز
inruption
تاخت وتاز
invaders
تاخت و تازگر
invader
تاخت و تازگر
invasions
تاخت و تاز
to sweep down on
تاخت کردن
raid
تاخت و تاز
gallop
تاخت کردن
raided
تاخت و تاز
raiding
تاخت و تاز
raids
تاخت و تاز
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
bequeaths
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
bequeath
بکسی واگذار کردن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
attack
تاخت و تاز یورش
lope
تاخت حرکت خرامان
overruns
تاخت و تاز کردن
overrunning
تاخت و تاز کردن
attacked
تاخت و تاز یورش
overrun
تاخت و تاز کردن
loping
تاخت حرکت خرامان
loped
تاخت حرکت خرامان
incursive
تاخت و تاز امیز
lopes
تاخت حرکت خرامان
ravaged
تاخت وتاز کردن
invasive
تاخت وتاز کننده
ravages
تاخت وتاز کردن
forays
تاخت و تاز کردن
raids
تک سریع تاخت و تاز
forays
تاخت وتاز کردن
foray
تاخت و تاز کردن
foray
تاخت وتاز کردن
ravaging
تاخت وتاز کردن
ravaging
تاخت و تاز ویرانی
ravages
تاخت و تاز ویرانی
ravaged
تاخت و تاز ویرانی
ravage
تاخت وتاز کردن
ravage
تاخت و تاز ویرانی
raid
تک سریع تاخت و تاز
raided
تک سریع تاخت و تاز
raiding
تک سریع تاخت و تاز
invade
تاخت و تاز کردن در
invades
تاخت و تاز کردن در
invaded
تاخت و تاز کردن در
invading
تاخت و تاز کردن در
attacks
تاخت و تاز یورش
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
loping
شلنگ انداختن تاخت رفتن
raiding party
قسمت مامور دستبرد یا تاخت
lope
شلنگ انداختن تاخت رفتن
loped
شلنگ انداختن تاخت رفتن
lopes
شلنگ انداختن تاخت رفتن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
galloper
عراده توپ سبک تاخت کننده
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
It is for your own ears.
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to outflank an army
گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
indian giver
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
pious fraud
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
golden horde
سپاهیان مغول که در قرن سیزدهم اروپای شرقی رامورد تاخت و تاز قرار دادند
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
invaded
تک کردن تاخت و تاز کردن
invades
تک کردن تاخت و تاز کردن
invading
تک کردن تاخت و تاز کردن
attacks
مبادرت کردن به تاخت کردن
attacked
مبادرت کردن به تاخت کردن
attack
مبادرت کردن به تاخت کردن
invade
تک کردن تاخت و تاز کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com