English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
Other Matches
advise نصیحت کردن
admonishes نصیحت کردن
admonished نصیحت کردن
advises نصیحت کردن
admonish نصیحت کردن
advising نصیحت کردن
admonishing نصیحت کردن
admonish نصیحت کردن
advises مستشاری نصیحت کردن
advising مستشاری نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
[piece of ] advice نصیحت
advice نصیحت
harangues نصیحت
haranguing نصیحت
admonishment نصیحت
harangued نصیحت
harangue نصیحت
talking to نصیحت توبیخ
sententiousness نصیحت امیزی
sequacious نصیحت پذیر
talking-to نصیحت توبیخ
admonitive نصیحت امیز
sententious نصیحت امیز
hortative نصیحت امیز ترغیبی
consultant متخصصی که نصیحت میکند
consultants متخصصی که نصیحت میکند
protreptic تشویق کننده نصیحت
pre admonish از پیش نصیحت دادن
to spat at تف بکسی انداختن
snap a person's nose off بکسی پریدن
snap a person's head off بکسی پریدن
to run across or against بکسی تاخت
to play one f. بکسی ناروزدن
to face any one down بکسی تشرزدن
to play a trick on any one بکسی حیله
to ride one down سواره بکسی
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
drop by بکسی سر زدن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
expert نرم افزاری که دانش نصیحت و قوانین تصویب شده توسط خبره ها را در یک موضوع مشخص به داده کاربر اعمال میکند تا کمک به رفع یک مشکل
experts نرم افزاری که دانش نصیحت و قوانین تصویب شده توسط خبره ها را در یک موضوع مشخص به داده کاربر اعمال میکند تا کمک به رفع یک مشکل
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
admonitory نصیحت امیز توبیخ امیز
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com