Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
bequeath
بکسی واگذار کردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
bequeaths
بکسی واگذار کردن
Other Matches
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
releases
واگذار کردن
authorisations
واگذار کردن
transferring
واگذار کردن
allocations
واگذار کردن
assigning
واگذار کردن
release
واگذار کردن
released
واگذار کردن
cede
واگذار کردن
to turn over
واگذار کردن
transfer
واگذار کردن
assigns
واگذار کردن
abdicates
واگذار کردن
assignment
واگذار کردن
entrusts
واگذار کردن
conceding
واگذار کردن
entrust
واگذار کردن
surrender
واگذار کردن
surrendered
واگذار کردن
surrenders
واگذار کردن
assign
واگذار کردن
concede
واگذار کردن
to deliver over
واگذار کردن
abdicating
واگذار کردن
conceded
واگذار کردن
transfers
واگذار کردن
concedes
واگذار کردن
assignments
واگذار کردن
entrusting
واگذار کردن
authorization
واگذار کردن
allocation
واگذار کردن
relegated
واگذار کردن
ceding
واگذار کردن
relegate
واگذار کردن
infeoff
واگذار کردن
give
واگذار کردن
relegating
واگذار کردن
demise
واگذار کردن
gives
واگذار کردن
remise
واگذار کردن
abdicated
واگذار کردن
giving
واگذار کردن
abdicate
واگذار کردن
relegates
واگذار کردن
assigned
واگذار کردن
cedes
واگذار کردن
to make over
واگذار کردن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
augmentation
تکمیل کردن واگذار کردن وسایل یا نفرات اضافی یا تقویتی
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
retrocede
دوباره واگذار کردن
reallocation
مجددا واگذار کردن
jus disponendi
حق واگذار کردن اموال
award a contract
قراردادی را واگذار کردن
assignment of tasks
واگذار کردن وفایف
grant
واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
granted
واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
grants
واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to sell out
بدیگری واگذار کردن ورفتن
deed
سند باقباله واگذار کردن
to bargain a way
درازای چیزی واگذار کردن
vest a property in someone
ملکی را به کسی واگذار کردن
quitclaim
چشم پوشیدن از واگذار کردن
cession of territory
واگذار کردن اراضی مملکت
deeds
سند باقباله واگذار کردن
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
submitted
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
appropriation
اختصاص دادن اعتبار واگذار کردن
submitting
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submit
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submits
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
transferring
واگذار کردن نقل کردن انتقال
transfer
واگذار کردن نقل کردن انتقال
transfers
واگذار کردن نقل کردن انتقال
to give place to
جای خودرابه شخص یا چیزدیگر واگذار کردن
pick up
واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
give over
ترک کردن واگذار کردن
entrusting
واگذار کردن تفویض کردن
entrust
واگذار کردن تفویض کردن
entrusts
واگذار کردن تفویض کردن
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
drop by
بکسی سر زدن
to ride one down
سواره بکسی
to run across or against
بکسی تاخت
to play one f.
بکسی ناروزدن
to face any one down
بکسی تشرزدن
to spat at
تف بکسی انداختن
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
snap a person's head off
بکسی پریدن
to play a trick on any one
بکسی حیله
snap a person's nose off
بکسی پریدن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
grantor
واگذار کننده
alienor
واگذار کننده
transferred
واگذار شده
assignor
واگذار کننده
ceder
واگذار کننده
renunciant
واگذار کننده
ceded
واگذار شده
vested
واگذار شده
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
It is for your own ears.
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
assigner
واگذار کننده انتقال دهنده
assignor
واگذار کننده انتقال دهنده
ceded portfolio
اوراق بهادار واگذار شده
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
indian giver
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
pious fraud
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
delegatee
کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
dower
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com