English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (7 milliseconds)
English Persian
hearken بگوش دل پذیرفتن
Other Matches
by ear بگوش
covers نگهبان بگوش
coverings نگهبان بگوش
cover نگهبان بگوش
auric وابسته بگوش یاسامعه
unheard بگوش نخورده غیرمسموع
ear witness گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
sounds به نظر رسیدن بگوش خوردن
soundest به نظر رسیدن بگوش خوردن
sounded به نظر رسیدن بگوش خوردن
sound به نظر رسیدن بگوش خوردن
euphoniously چنانکه بگوش خوش ایندباشد
coverings دریچه نگهبان مخابراتی پست بگوش
covers دریچه نگهبان مخابراتی پست بگوش
cover دریچه نگهبان مخابراتی پست بگوش
ear tab گوشی :چیزیکه بگوش میگذارندکه سرمانخورد
euphonically برای اینکه بگوش خوش ایندباشد
ear cap گوشی :چیزیکه بگوش میگذارندکه سرمانخورد
eaves droper مسئول بگوش ایستادن استراق سمع کننده
pip squeak نارنجکی که صدای ان مانندPIP-SQUEAK بگوش میرسد
take in پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
embrace پذیرفتن
to take in پذیرفتن
embraced پذیرفتن
embraces پذیرفتن
embracing پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
admitting پذیرفتن
allows پذیرفتن
hears پذیرفتن
allow پذیرفتن
vouchsafing پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
admit پذیرفتن
admits پذیرفتن
hear پذیرفتن
allowing پذیرفتن
accepting پذیرفتن
accept پذیرفتن
take by storm <idiom> پذیرفتن
accepts پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
risk پذیرفتن خطر
co-opting بهمکاری پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
receives رسیدن پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
deigned لطفا پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
deigns لطفا پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
filiate بفرزندی پذیرفتن
co-opt بهمکاری پذیرفتن
co-opted بهمکاری پذیرفتن
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
co opt بهمکاری پذیرفتن
honor پذیرفتن برات
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
to run away with باشتاب پذیرفتن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
risked پذیرفتن خطر
risking پذیرفتن خطر
adoption به فرزندی پذیرفتن
risks پذیرفتن خطر
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
co option پذیرفتن بعنوان همکار
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
listens پذیرفتن استماع کردن
allow پذیرفتن اعطاء کردن
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
westernised تمدن غربی را پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
listening پذیرفتن استماع کردن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
listen پذیرفتن استماع کردن
listened پذیرفتن استماع کردن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
matriculating قبول کردن پذیرفتن
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
adopts درمیان خود پذیرفتن
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
adopting درمیان خود پذیرفتن
adopt درمیان خود پذیرفتن
matriculates قبول کردن پذیرفتن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
to accept this token of my esteem پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
take پذیرفتن موثر واقع شدن
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
billet محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompt کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com