English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
Other Matches
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
antiphrasis بیان مطلبی به معنی مخالف ان
merism بیان مطلبی کلی با ذکر وقیاس مخالف
ignoratio elenchi سفسطه منطقی که عبارت است از رد بیان یا افهار مخالف بابیان خود
ostensibly بظاهر
the truth of if is doubted درحقیقت
whereas درحقیقت
As a matter of the fact. in fact . in point of fact. درحقیقت
in fact درحقیقت
verisimilar بظاهر درست وحقیقی
sooth درحقیقت راستگو
forsooth بتحقیق درحقیقت
On the face of it. Outwardly. بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
In appiarance it is a strong building. بظاهر ساختمان محکمی است
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
antisocial مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
disjunctive حرف عطفی که بظاهر پیوند میدهدو در معنی جدا میسازد
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
sympathisers موافق
consentient موافق
sympathizers موافق
compatible <adj.> موافق
in suit with موافق با
in keeping موافق
attuned موافق
consentaneous موافق
concordant موافق
sympathizer موافق
congruous موافق
incompatible نا موافق
in suit with موافق
agreeably to موافق
according موافق
prosodiacal موافق
prosodial موافق
respondents موافق
respondent موافق
textually موافق نص
amicable موافق
pro- له موافق
pro له موافق
congruent موافق
sympathetic موافق
compossible <adj.> موافق
consilient موافق
accordant موافق
compliant موافق
non concurrent نا موافق
attune موافق
agreed موافق
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
rationally موافق عقل
in accordance with مطابق موافق
non placer موافق نیستم
string along موافق بودن
favourable موافق مطلوب
to go along موافق بودن
to my satisfaction موافق دلخواه من
quarter wind باد موافق
palatably موافق ذائقه
placet رای موافق
prorenata نسبت موافق
prorenata شخص موافق
friendlier مهربان موافق
at will موافق میل
after one's will موافق میل
adapt موافق بودن
accomodating راحت موافق
satisfactorily موافق دلخواه
shaken موافق شیوه
yea رای موافق
harmoniously بطور موافق
disagree موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagrees موافق نبودن
friendly مهربان موافق
friendliest مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
after ones own heart موافق دلخواه
agonist muscle عضله موافق
fellow countryman موافق کردن
fair tide جریان اب موافق
see eye to eye <idiom> موافق بودن
fellow countryman موافق شدن
consistently بطور موافق
go along موافق بودن
truly موافق باحقایق
compatibly بطور موافق
fair wind باد موافق
scientifically موافق اصول علمی
genealogically موافق شجره نامه
harmonious موزون سازگار موافق
geometrically موافق علم هندسه
genetically موافق علم پیدایش
quite the thing موافق سبک روز
geodetically موافق قاعده پیمایش
comkpliant موافق اجابت کننده
naturalistic موافق با اصول طبیعی
cronies رفیق موافق هم اطاق
accommodatingly بطور موافق راحت
physically موافق علم فیزیک
concurring opinion رای موافق مشروط
crony رفیق موافق هم اطاق
to bring in to line وفق دادن موافق
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
to agree on something موافق بودن با چیزی
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
quantity theory of money حاصلضرب حجم در سرعت گردش پول برابر است باحاصلضرب سطح عمومی قیمت و تولید واقعی نظریه مقداری پول که درحقیقت عقیده اقتصاددانان کلاسیک را درباره پول نشان میدهد را میتوان بصورت زیرنوشت : یعنی PQ = V
gastronomically موافق علم خوب خوردن
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
adapts وفق دادن موافق بودن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
adapting وفق دادن موافق بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
von neuman morgensterm utility index شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
rhetoric علم معانی بیان معانی بیان
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packaged توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layers بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
adversary مخالف
gainst مخالف
gainsayer مخالف
adversaries مخالف
aliens مخالف
averse مخالف
antipodal مخالف
alien مخالف
controvertist مخالف
dissenting مخالف
contrary مخالف
irreconcilable مخالف
contrary to مخالف
contrariant مخالف
contradictive مخالف
against مخالف
contradictory مخالف
by the ears مخالف
opponent مخالف
dissidence مخالف
at d. مخالف
contra مخالف
oppugnant مخالف
opponents مخالف
at outs مخالف
gyaku مخالف
repugnant مخالف
antagonist مخالف
resistent مخالف
foe مخالف
foes مخالف
inadvisable مخالف
with مخالف
adverse مخالف
non content مخالف
unfavorable مخالف
opposit مخالف
dissidents مخالف
conflicting مخالف
oppositive مخالف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com