Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (15 milliseconds)
English
Persian
formulate
بیان داشتن بزبان ریاضی
formulated
بیان داشتن بزبان ریاضی
formulates
بیان داشتن بزبان ریاضی
formulating
بیان داشتن بزبان ریاضی
Other Matches
formulation
بیان ریاضی
operator
نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operators
نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
integers
اصط لاح ریاضی برای بیان عدد کامل
integer
اصط لاح ریاضی برای بیان عدد کامل
precedence
قوانین محاسباتی برای بیان نحوه محاسبه عملیات ریاضی
crunched
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
crunch
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
crunches
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
power
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
capella
بزبان
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
uttered
بزبان اوردن
latine
بزبان لاتینی
slang
بزبان عامیانه
inexpressibles
بزبان شوخی
utters
بزبان اوردن
alpha aurigae
عیوق بزبان
utter
بزبان اوردن
indispensables
بزبان شوخی
gallice
بزبان فرانسه
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
romanic
متکلم بزبان رومی
in legal parlance
بزبان یا عباراتی حقوقی
slang
بزبان یا لهجه مخصوص
doggie
سگ بزبان کودکان سگ کوچک
uvular
وابسته بزبان کوچک
vulgarization
تعمیم چیزی بزبان ساده
arabist
عالم بزبان و علوم عربی
They were talking in Spanish .
بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
retranslate
دوباره بزبان نخستین دراوردن
PO
پبشاب دان بزبان کودکان
I spoke my mind.
آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
popularly
از لحاظ توده مردم بزبان ساده
latinity
شیوه نوشتن یا سخن گفتن بزبان لاتینی
nuncupation
افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
transliteration
نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر
predigest
بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
mathematical notation
نشانه گذاری ریاضی
[ریاضی]
rhetoric
علم معانی بیان معانی بیان
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
mathematical logic
منطق ریاضی
[ریاضی]
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
von neuman morgensterm utility index
شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
wording
بیان
explication
بیان
experssion
بیان
statement
بیان
statements
بیان
dite
بیان
dit
بیان
quotation
بیان
word choice
بیان
choice of words
بیان
expression
بیان
say so
حق بیان
diction
بیان
verbiage
[American English]
بیان
quotations
بیان
expressions
بیان
averment
بیان
explanations
بیان
wording
بیان
locutions
بیان
expositions
بیان
exposition
بیان
rhetorically
بیان
diction
بیان
locution
بیان
declarations
بیان
interpretation
بیان
recitations
بیان
recitation
بیان
declaration
بیان
say-so
بیان
say-so
حق بیان
explanation
بیان
pronunciation
بیان
pronunciations
بیان
interpretations
بیان
say so
بیان
tells
بیان کردن
expresses
بیان یا شرح
expressible
به بیان درامدنی
apposition
عطف بیان
expressing
بیان یا شرح
to set forth
بیان کردن
tell
بیان کردن
frame
بیان کردن
statement
بیان وضعیت
simply stated
به بیان کوتاه
remark
افهار بیان
express
بیان یا شرح
verbalization
بیان شفاهی
expressed
بیان یا شرح
statements
بیان وضعیت
eloquence
علم بیان
verbalization
بیان کلامی
remarked
افهار بیان
telling-off
بیان کردن
termed
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
impart
بیان کردن
anticlimaxes
بیان قهقرایی
set forth
بیان کردن
anticlimax
بیان قهقرایی
sweet root
شیرین بیان
imparted
بیان کردن
imparting
بیان کردن
imparts
بیان کردن
stated
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
named
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
mentioned
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
set out
بیان کردن
presentment
بیان حضور
intonations
بیان با الحان
intonation
بیان با الحان
diction
طرز بیان
said
بیان شده
stater
بیان کننده
remarking
افهار بیان
declaratory
متضمن بیان
shibboleths
بیان رایج
shibboleth
بیان رایج
fluidity
سلاست بیان
voice
بیان کردن
fluidity
روانی بیان
mouth
مدخل بیان
inexpressibility
بیان ناپذیری
paradoxes
بیان مغایر
utter
بیان کردن
account
بیان علت
numbers
بیان کیفیت
number
بیان کیفیت
mouths
مدخل بیان
freedom of experssion
ازادی بیان
restatement
بیان مجدد
dictograph
بیان نگار
appositive
عطف بیان
liquorice
شیرین بیان
expessible
قابل بیان
lip
سخن بیان
paradox
بیان مغایر
expounder
بیان کننده
fair spoken
خوش بیان
restatements
بیان مجدد
mouthing
مدخل بیان
self-expression
بیان حال
licorice
شیرین بیان
say
بیان کردن
remarks
افهار بیان
enunciative
بیان کننده
says
بیان کردن
mouthed
مدخل بیان
expresses
بیان کردن اداکردن
misstate
درست بیان نردن
circumlocution
بیان غیر مستقیم
quantifies
چندی بیان کردن
expressed
بیان کردن اداکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com