English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English Persian
represent بیان کردن نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
Other Matches
gives نسبت دادن به بیان کردن
give نسبت دادن به بیان کردن
to set out بیان کردن شرح دادن
giving نسبت دادن به بیان کردن
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to set out نشان دادن تعیین کردن
display نشان دادن ابراز کردن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
project فاهر کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
bracket چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
faceted code یات یک موضوع را بیان میکند با انتساب دادن به هر یک یک مقدار
char نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
charring نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
chars نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
clicks صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicked صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
click صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
indicator نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
exerts نشان دادن
introduces نشان دادن
point نشان دادن
introduce نشان دادن
exerted نشان دادن
exerting نشان دادن
introduced نشان دادن
register نشان دادن
exert نشان دادن
demonstrating نشان دادن
introducing نشان دادن
actuate نشان دادن
showŠetc نشان دادن
runs نشان دادن
run نشان دادن
adumbrate نشان دادن
evinces نشان دادن
evincing نشان دادن
vision یا نشان دادن
imbody نشان دادن
to put forth نشان دادن
demonstrate نشان دادن
demonstrated نشان دادن
evinced نشان دادن
demonstrates نشان دادن
evince نشان دادن
registering نشان دادن
registers نشان دادن
shows نشان دادن
showed نشان دادن
show نشان دادن
to show up نشان دادن
indicate نشان دادن
visions یا نشان دادن
indicated نشان دادن
indicates نشان دادن
ante نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
react واکنش نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
displaying نشان دادن اطلاعات
adumbration نشان دادن خلاصه
hang back بی میلی نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
displayed نشان دادن اطلاعات
reacts واکنش نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
louts نفهمی نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
reacting واکنش نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
force خشونت نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
graphs با نمودار نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
image نشان دادن تصویر
to hang back بیمیلی نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
pragmatize واقعی نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
to be illustrative of با عکس نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
prefiguring از پیش نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
rogues رذالت و پستی نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
turtledove عزیز محبت نشان دادن
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
phew برای نشان دادن بیزاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com