English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
He is not the boss for nothing. بیخود نیست رئیس شده
Other Matches
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
All is not gold that glitters. <proverb> هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
step frame استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
motiveless بیخود
aimlessly بیخود
in vain بیخود
beside one's self بیخود
gratuitous بیخود
idle بیخود
idled بیخود
idles بیخود
to no purpose بیخود
purposelessly بیخود
causelessly بیخود
idlest بیخود
transparently برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
insolence ادعای بیخود
ineffectual struggle تقلای بیخود
out of one's wits از خود بیخود
lostlabour زحمت بیخود
phobias ترس بیخود
zonked از خود بیخود
phobia ترس بیخود
leaving files open به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
overreacted بیخود احساساتی شدن
overreacting بیخود احساساتی شدن
unprovoked بی جهت بیداعی بیخود
overreact بیخود احساساتی شدن
overreacts بیخود احساساتی شدن
hyp or hyps افسردگی بیخود سودا
he complained with reason بیخود شکایت نمیکرد
raptured از خود بیخود شده
To be beside oneself. To be carried away. از خود بیخود شدن
For no reason at all, for no rhyme or reason. بیخود وبی جهت
infatuate از خود بیخود احمقانه
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
Dont kid yourself . dont delude yourself. بیخود دلت را خوش نکن
rapture از خود بیخود کردن خلسه
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
i was f.beside myself به کلی از خود بیخود شدم
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
raptures از خود بیخود کردن خلسه
ravish مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravished مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravishes مسحور کردن از خود بیخود شدن
infatuate شیفته و شیدا شدن از خود بیخود کردن
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
it is past all hope جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
it is inexpedient to reply پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
we were not ourselves از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
administer رئیس
presidents رئیس
higher up رئیس
president رئیس
headman رئیس
Deans رئیس
headmen رئیس
sheikh رئیس
sheikhs رئیس
sheiks رئیس
commandant رئیس
commandants رئیس
head رئیس
chairman رئیس
chiefs رئیس
chief رئیس
leader رئیس
provosts رئیس
leaders رئیس
provost رئیس
warden رئیس
wardens رئیس
superior رئیس
superiors رئیس
administers رئیس
administering رئیس
chairmen رئیس
administrators رئیس
headsman رئیس
superintendent رئیس
superintendents رئیس
head master رئیس
master رئیس
mastered رئیس
masters رئیس
director general رئیس کل
director generals رئیس کل
directors general رئیس کل
administrator رئیس
administered رئیس
director رئیس
headers رئیس
syndic رئیس
mugwump رئیس
header رئیس
sheik رئیس
rulers رئیس سر
ruler رئیس سر
Dean رئیس
warden رئیس
directors رئیس
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
social secretary رئیس دفتر
shipmaster رئیس کشتی
site manager رئیس کارگاه
Chancellors رئیس دانشگاه
speaker of parliament رئیس پارلمان
Chancellor رئیس دانشگاه
speaker of parliament رئیس مجلس
figurehead رئیس پوشالی
figurehead رئیس بی نفوذ
Prime Ministers رئیس الوزرا
Prime Minister رئیس الوزرا
figureheads رئیس پوشالی
figureheads رئیس بی نفوذ
office manager رئیس اداره
office manager رئیس دفتر
staff manager رئیس کارگزینی
principal رئیس مدیر
prior رئیس صومعه
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
mint master رئیس ضرابخانه
chief of police رئیس شهربانی
chief of state رئیس دولت
communication chief رئیس ارتباطات
He is in bad with the boss. با رئیس اش بد است
mess president رئیس باشگاه
chief of protocol رئیس تشریفات
beach master رئیس بارانداز
chairman رئیس جلسه
emcee رئیس تشریفات
subprincipal نایب رئیس
chairmen رئیس جلسه
emcees رئیس تشریفات
master of ceremonies رئیس تشریفات
masters of ceremonies رئیس تشریفات
dominie رئیس اموزشگاه
presidentess زن رئیس جمهور
postmaster رئیس پست
chieftains رئیس قبیله
chieftain رئیس قبیله
bossed رئیس کارفرما
bosses رئیس کارفرما
premiering مهمتر رئیس
bossing رئیس کارفرما
station master رئیس ایستگاه
boss رئیس کارفرما
postmasters رئیس پست
podesta رئیس شهربانی
president of the republic رئیس جمهور
president of the court رئیس دادگاه
post general رئیس کل پست
Chief Justice رئیس دادگاه
Chief Justices رئیس دادگاه
patriarchs رئیس خانواده
patriarch رئیس خانواده
ring master رئیس سیرک
stationmaster رئیس ایستگاه
stationmasters رئیس ایستگاه
sachem رئیس ایل
sagamore رئیس ایل
phylarch رئیس قبیله
section chief رئیس قبضه
wardens رئیس زندان
sheik رئیس قبیله
warden رئیس زندان
sheik رئیس خانواده
vice-chancellors نایب رئیس
premiere مهمتر رئیس
premiered مهمتر رئیس
vice chancellor نایب رئیس
magistrates رئیس کلانتری
vice-chancellor نایب رئیس
magistrate رئیس کلانتری
presidents رئیس دانشگاه
premieres مهمتر رئیس
abbots رئیس راهبان
ringmasters رئیس گود
surgeon رئیس بهداری
surgeons رئیس بهداری
president رئیس دانشگاه
president رئیس جمهور
vice president نایب رئیس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com