English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
Other Matches
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
the inhabitants of tehran ساکنان یا اهالی تهران زیستوران تهران
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
residents of tehran سکنه تهران اهالی تهران
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
outdoor relief اعانه بمردمی که بیرون ازبنگاه اعانه زندگی می کنند
residents of tehran ساکنین تهران
the inhabitants of tehran سکنه تهران
From Thehran to Shiraz. از تهران به شیراز
domiciled in tehran ساکن تهران
Tehran شهر تهران
w.no of tehran بخش 2 تهران
domiciled in tehran مقیم تهران
the water supply of tehran تهیه اب تهران
on the skirts of tehran د رحومه تهران
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Tehran- paris and return ( vice –versa) . تهران ـ پاریس وبالعکس
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
proceed at once to tehran بی درنگ به تهران رهسپارشوید
the road to tehran راه یا جاده تهران
I know Tehran like the back of my hand . تهران رامثل کف دستم می شناسم
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
the rose of tehran زیباترین زن یادختردرتهران ملکه وجاهت تهران
the strangers in tehran بیگانگان یاخارجی هایی که در تهران هستند
I know Tehran like the palm of my hand. تمام سوراخ سنبه های تهران رابلدم
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
to strain at a gnat ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
habits زندگی کردن
habit زندگی کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
to live to oneself تنها زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
shanty در کلبه زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
relive دوبار زندگی کردن
chums باهم زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
relived دوبار زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live : زندگی کردن زیستن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
lived : زندگی کردن زیستن
cohabit باهم زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
freewheeled ازاد زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
relives دوبار زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
shanties در کلبه زندگی کردن
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
To leade a dogs life . مثل سگ زندگی کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
vegetated مثل گیاه زندگی کردن
vegetates مثل گیاه زندگی کردن
bach مجرد و عزب زندگی کردن
vegetating مثل گیاه زندگی کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to keep the pot boiling زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
vegetate مثل گیاه زندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
witjout بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
luxate از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
eliminates بیرون کردن
to send down بیرون کردن
outcrops سر بیرون کردن
outcrop سر بیرون کردن
swap بیرون کردن
to give the sack بیرون کردن
swops بیرون کردن
to stuck out بیرون کردن
swapped بیرون کردن
swopping بیرون کردن
eliminate بیرون کردن
eliminated بیرون کردن
swopped بیرون کردن
eliminating بیرون کردن
swaps بیرون کردن
cashiers بیرون کردن
exorcised بیرون کردن
exorcises بیرون کردن
exorcising بیرون کردن
exorcizing بیرون کردن
exorcize بیرون کردن
exorcized بیرون کردن
ejecting بیرون کردن
exorcizes بیرون کردن
forces بیرون کردن
to drive out بیرون کردن
to hunt away بیرون کردن
to pack off بیرون کردن
to drum out بیرون کردن
to hunt out بیرون کردن
force بیرون کردن
ejected بیرون کردن
eject بیرون کردن
ejects بیرون کردن
fire out بیرون کردن
to fire out بیرون کردن
cashier بیرون کردن
to charm away بیرون کردن
forcing بیرون کردن
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejected بیرون راندن بیرون انداختن
ejecting بیرون راندن بیرون انداختن
ejects بیرون راندن بیرون انداختن
eject بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
extrusion بیرون اندازی بیرون امدگی
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
dispossessing بیرون کردن رهاکردن
expectorate ازسینه بیرون کردن
dispossessed بیرون کردن رهاکردن
fires بیرون کردن انگیختن
dispossess بیرون کردن رهاکردن
paravial بیرون کردن مستاجر
to put out بیرون کردن رنجاندن
dispossesses بیرون کردن رهاکردن
exsufflate بافوت بیرون کردن
to kick out of the house ازخانه بیرون کردن
un arth ازلانه بیرون کردن
jettison پرتاب کردن به بیرون
fire بیرون کردن انگیختن
jettisons پرتاب کردن به بیرون
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
evicts مستردداشتن بیرون کردن
jettisoning پرتاب کردن به بیرون
evicting مستردداشتن بیرون کردن
jettisoned پرتاب کردن به بیرون
fired بیرون کردن انگیختن
evicted مستردداشتن بیرون کردن
evict مستردداشتن بیرون کردن
pour out <idiom> به بیرون مساطه کردن
run out <idiom> به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
extracts بیرون کشیدن استخراج کردن
to conjure anevil spirit روح پلیدی را بیرون کردن
To dismiss something from ones thoughtl . فکری را از سر خود بیرون کردن
solicit بیرون کشیدن وسوسه کردن
extracting بیرون کشیدن استخراج کردن
in and out <idiom> اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
drives عقب نشاندن بیرون کردن
drive عقب نشاندن بیرون کردن
emitting بیرون دادن خارج کردن
emit بیرون دادن خارج کردن
emitted بیرون دادن خارج کردن
emits بیرون دادن خارج کردن
solicited بیرون کشیدن وسوسه کردن
unkennel از سوراخ یا لانه بیرون کردن
unearth از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearthed از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearthing از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
to wave away باشاره دست بیرون کردن
to seed a person to c. کسیرا از جامعه بیرون کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
unearths از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
solicits بیرون کشیدن وسوسه کردن
aspirating خالی کردن بیرون کشیدن
soliciting بیرون کشیدن وسوسه کردن
extracted بیرون کشیدن استخراج کردن
aspirate خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates خالی کردن بیرون کشیدن
extract بیرون کشیدن استخراج کردن
send down دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
emitting بیرون دادن از خود خارج کردن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
emitted بیرون دادن از خود خارج کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to crowd out ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
exsibilate باصوت وهوازصحنه نمایش بیرون کردن
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
deportation تبعید و بیرون کردن فردخارجی از کشور
emit بیرون دادن از خود خارج کردن
emits بیرون دادن از خود خارج کردن
laugh one out of a habit با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
to make a goal توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com