Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
Other Matches
to strain at a gnat
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
extravasate
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
to go off
بیرون رفتن
get the push
بیرون رفتن
to go out
به بیرون رفتن
go out
بیرون رفتن
to pass off
بیرون رفتن
exits
بیرون رفتن
exit
بیرون رفتن
push off
بیرون رفتن
go off
بیرون رفتن
pass off
بیرون رفتن
get out
بیرون رفتن
to ride out
سالم بیرون رفتن از
tie down
<idiom>
منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
to leave school
ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
let out
<idiom>
اجازه بیرون رفتن یا فرارکردن
to step out
برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
extravagate
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
show one out
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
he is out and a bout
از بستر برخاسته و اماده بیرون رفتن است
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to date
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
compel
مجبور کردن
obliged
مجبور کردن
force
مجبور کردن
obliges
مجبور کردن
oblige
مجبور کردن
constrain
مجبور کردن
constraining
مجبور کردن
constrains
مجبور کردن
compels
مجبور کردن
forcing
مجبور کردن
forces
مجبور کردن
compelled
مجبور کردن
obligation
مجبور کردن
obligations
مجبور کردن
compelling
مجبور کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
induced
اغوا کردن مجبور شدن
having
مجبور بودن وادار کردن
induce
اغوا کردن مجبور شدن
induces
اغوا کردن مجبور شدن
inducing
اغوا کردن مجبور شدن
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
eat crow
<idiom>
مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
put the screws to someone
<idiom>
مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
witjout
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
bound up
مجبور
under constraint
مجبور درفشار
coercive
مجبور کننده
constrainable
مجبور کردنی
compellable
مجبور کردنی
impel
بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank
<idiom>
مجبور به استعفا شدن
impelled
بر ان داشتن مجبور ساختن
impels
بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling
بر ان داشتن مجبور ساختن
luxate
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
ejected
بیرون کردن
to send down
بیرون کردن
to give the sack
بیرون کردن
to stuck out
بیرون کردن
to drum out
بیرون کردن
to drive out
بیرون کردن
to hunt away
بیرون کردن
outcrops
سر بیرون کردن
to pack off
بیرون کردن
outcrop
سر بیرون کردن
ejecting
بیرون کردن
forcing
بیرون کردن
exorcizing
بیرون کردن
force
بیرون کردن
forces
بیرون کردن
ejects
بیرون کردن
eliminates
بیرون کردن
exorcising
بیرون کردن
exorcize
بیرون کردن
cashier
بیرون کردن
cashiers
بیرون کردن
swapped
بیرون کردن
eliminated
بیرون کردن
exorcizes
بیرون کردن
swopping
بیرون کردن
swopped
بیرون کردن
exorcized
بیرون کردن
swops
بیرون کردن
exorcises
بیرون کردن
exorcised
بیرون کردن
eject
بیرون کردن
to fire out
بیرون کردن
to charm away
بیرون کردن
swap
بیرون کردن
eliminating
بیرون کردن
fire out
بیرون کردن
eliminate
بیرون کردن
swaps
بیرون کردن
to hunt out
بیرون کردن
ejected
بیرون راندن بیرون انداختن
ejects
بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion
بیرون اندازی بیرون امدگی
ejecting
بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
eject
بیرون راندن بیرون انداختن
jettisoning
پرتاب کردن به بیرون
un arth
ازلانه بیرون کردن
fires
بیرون کردن انگیختن
fired
بیرون کردن انگیختن
jettisoned
پرتاب کردن به بیرون
to kick out of the house
ازخانه بیرون کردن
fire
بیرون کردن انگیختن
paravial
بیرون کردن مستاجر
evicted
مستردداشتن بیرون کردن
dispossessing
بیرون کردن رهاکردن
dispossessed
بیرون کردن رهاکردن
dispossess
بیرون کردن رهاکردن
dispossesses
بیرون کردن رهاکردن
evicting
مستردداشتن بیرون کردن
jettisons
پرتاب کردن به بیرون
to put out
بیرون کردن رنجاندن
expectorate
ازسینه بیرون کردن
exsufflate
بافوت بیرون کردن
jettison
پرتاب کردن به بیرون
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
evicts
مستردداشتن بیرون کردن
pour out
<idiom>
به بیرون مساطه کردن
evict
مستردداشتن بیرون کردن
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
toss out
<idiom>
مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
extracting
بیرون کشیدن استخراج کردن
send down
دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
unearths
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
in and out
<idiom>
اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
emitting
بیرون دادن خارج کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drives
عقب نشاندن بیرون کردن
extracts
بیرون کشیدن استخراج کردن
unkennel
از سوراخ یا لانه بیرون کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to conjure anevil spirit
روح پلیدی را بیرون کردن
extract
بیرون کشیدن استخراج کردن
to wave away
باشاره دست بیرون کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
unearthing
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearthed
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearth
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
extracted
بیرون کشیدن استخراج کردن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
emits
بیرون دادن خارج کردن
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
To dismiss something from ones thoughtl .
فکری را از سر خود بیرون کردن
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
emitted
بیرون دادن خارج کردن
emit
بیرون دادن خارج کردن
walk the plank
<idiom>
مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
The army had to retreat from the battlefield.
ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
to crowd out
ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
emits
بیرون دادن از خود خارج کردن
emitted
بیرون دادن از خود خارج کردن
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
exsibilate
باصوت وهوازصحنه نمایش بیرون کردن
deportation
تبعید و بیرون کردن فردخارجی از کشور
laugh one out of a habit
با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
emitting
بیرون دادن از خود خارج کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
emit
بیرون دادن از خود خارج کردن
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
to make a goal
توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
nemo tenetur se impum accusare
هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com