English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
English Persian
dislike بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliked بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislikes بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
Other Matches
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
satiety of life بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
irked بیزار بودن
irk بیزار بودن
irking بیزار بودن
irks بیزار بودن
loathe بیزار بودن
loathed بیزار بودن
loathes بیزار بودن
loth بیزار بودن از بد دانستن
hated بیزار بودن کینه ورزیدن
hating بیزار بودن کینه ورزیدن
hates بیزار بودن کینه ورزیدن
hate بیزار بودن کینه ورزیدن
appose مورد سوال واقع شدن
receive attention مورد توجه واقع شدن
to incur a criticism مورد انتقاد واقع شدن
anathema هرچیزی که مورد لعن واقع شود
to pass go orrun current معمولا مورد قبول واقع شدن
to meet any one's a مورد تحسین کسی واقع شدن
wraparound ی مورد استفاده واقع شده باشد
to incur the odium of somebody مورد خشم کسی واقع شدن
get into a row مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
dediction of way هر گاه راهی واقع در ملک خصوصی فردی به مدت 02سال مورد استفاده عموم باشد جزء اموال عمومی تلقی خواهد شد
stand بودن واقع بودن
draw fire <idiom> مورد هدف بودن
to admit of d مورد بحث بودن
steal the show <idiom> دراجرا مورد توجه بودن
to be in great request مورد احتیاج زیاد بودن
accredit مورد اطمینان بودن یا شدن
accrediting مورد اطمینان بودن یا شدن
accredits مورد اطمینان بودن یا شدن
siege mentality احساس مورد حمله و خصومت بودن
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
fastidious بیزار
disgusted بیزار
misogynous بیزار از زن
loath بیزار
fedup بیزار
indisposed بیزار
averse بیزار
allergic بیزار از
wearying بیزار
wearied بیزار
weary بیزار
loath loth بیزار
wearies بیزار
disgusts بیزار کردن
disincline بیزار کردن
tiredly بیزار خستگی
disgust بیزار کردن
sickening بیزار کننده
ennuied بیزار دلتنگ
tired بیزار خستگی
camera-shy بیزار از دوربین
misogamist بیزار از ازدواج
indisposed towards any one بیزار ازکسی
wearied کسل بیزار کردن
wearies کسل بیزار کردن
repellents راننده بیزار کننده
repellent راننده بیزار کننده
weary کسل بیزار کردن
misogynists کسیکه از زن بیزار است
misogynist کسیکه از زن بیزار است
wearying کسل بیزار کردن
usages استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
usage استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
abhorrently با تنفر
disgusts تنفر
resentment تنفر
hatred تنفر
execration تنفر
loathing تنفر
disrelish تنفر
detestation تنفر
repellence تنفر
abhorrence تنفر
disgust تنفر
misogyny تنفر از زن
teen تنفر
distaste تنفر
indignantly با تنفر
he was loath to go بیزار یامتنفر از رفتن بود
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
revulsive تنفر اور
dislikable قابل تنفر
hate نفرت تنفر
hating نفرت تنفر
abominated تنفر داشتن
abominates تنفر داشتن
abominating تنفر داشتن
abominate تنفر داشتن
hates نفرت تنفر
hated نفرت تنفر
mislike تنفر داشتن از
dislikeable قابل تنفر
abhors تنفر داشتن از
abhor تنفر داشتن از
abhorred تنفر داشتن از
abhorring تنفر داشتن از
abhorrer تنفر کننده
Finifugal <adj.> تنفر از پایان
revulsion تنفر شدید
blase بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی
misanthropist کسیکه از جامعه و از انسان بیزار است
the public [popular] odium تنفر مردم عمومی
thumb one's nose <idiom> با تنفر نگاه کردن
one's pet aversion چیزی که شخص مخصوصا ازان بیزار است
prejudice agaiast a person بیزاری و تنفر بی جهت از کسی
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
(the) creeps <idiom> احساس تنفر ویا ترس شدید
we abhor a traitor از شخص خائن تنفر و بیم داریم
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
boo صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booing صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booed صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boh صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
not give someone the time of day <idiom> تنفر به اندازهای که از دیدن آنها چشم پوشی کنید
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
revolt شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
averted بیزار کردن بیگانه کردن
averts بیزار کردن بیگانه کردن
averting بیزار کردن بیگانه کردن
avert بیزار کردن بیگانه کردن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
post mortem پس از واقع
postmortem پس از واقع
situated or situate واقع
As it were در واقع
in reality در واقع
situating واقع در
bestead واقع
situates واقع در
situate واقع در
substantially در واقع
indeed در واقع
limitrophe واقع در مرز
covenant واقع شود
covenants واقع شود
vertical واقع در نوک
realist واقع گرا
capsulate واقع درکپسول
centric واقع درمرکز
realistic واقع گرایانه
realistic واقع بین
realists واقع بین
lumbar واقع در کمر
realists واقع گرا
located inside تو واقع شده
precordial واقع در پیش دل
trumped up خلاف واقع
postern واقع درعقب
alpha lyrae نسر واقع
osculant واقع شونده
set واقع شده
sets واقع شده
setting up واقع شده
realistically واقع گرایانه
realistically واقع بین
axile واقع درمحور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com