Dictiornary-Farsi | بیشتر از حد متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (2 milliseconds)

English	Persian
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط


Other Matches

You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise.	شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
bandwidth	صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
drives	چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive	چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
averages	متوسط
mediums	متوسط
averaged	حد متوسط
averaged	متوسط
averages	حد متوسط
medium gravle	شن متوسط
life expectancy	سن متوسط
osculant	متوسط
moderate	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
moderated	متوسط
moderates	متوسط
moderating	متوسط
life expectancies	سن متوسط
modals	متوسط
modal	متوسط
averaging	متوسط
averaging	حد متوسط
average	حد متوسط
medium	متوسط
tolerable	متوسط
intermediate	متوسط
meaner	متوسط
meant	متوسط
meanest	متوسط
intermedial	متوسط
average	متوسط
mediocre	متوسط
mesne	متوسط
mean	متوسط
halftones	رنگ متوسط
intermediately	بطور متوسط
duffer	بازیگر متوسط
halftone	رنگ متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
mean time	زمان متوسط
duffers	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean value	مقدار متوسط
average deviation	انحراف متوسط
average depth	عمق متوسط
average cost	هزینه متوسط
average conditions	شرایط متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
median gray	خاکستری متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
median income	درامد متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
medial	میانه متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
mean variation	تغییر متوسط
par	میزان متوسط
m.f.	بسامد متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
mean chord	وتر متوسط
mean daily	متوسط روزانه
mean depth	عمق متوسط
normal	میانه متوسط
mean price	قیمت متوسط
mediums	مقدار متوسط
mediocrity	اندازه متوسط
medium	متوسط معتدل
mediums	متوسط معتدل
average efficiency	بازده متوسط
weighted average	متوسط وزنی
true power	توان متوسط
life expectancy	عمر متوسط
mean income	درامد متوسط
middle class	طبقه متوسط
life expectancies	عمر متوسط
mean speed	سرعت متوسط
on the a	بطور متوسط
midway	متوسط میانجی
a modest income	درآمدی متوسط
mean life	عمر متوسط
middle classes	طبقه متوسط
medium	مقدار متوسط
average discharge	بده متوسط
average product	محصول متوسط
average	مقدار متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
mean time	ساعت متوسط
average	میانه متوسط
average return	بازده متوسط
average yield	بازده متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
meanest	میانه متوسط
average revenue	درامد متوسط
average product	تولید متوسط
averages	میانه متوسط
averaged	مقدار متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
averaged	میانه متوسط
mid range	برد متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
averagely	بطور متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
middlingly	بطور متوسط
averagly	بطور متوسط
sort of	بمقدار متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
secondarily	بطور متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
average speed	سرعت متوسط
middle price	قیمت متوسط
meaner	میانه متوسط
sort of	بمیزان متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average value	مقدار متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
mean	میانه متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
averages	مقدار متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
average latency	تاخیر متوسط
average life	عمر متوسط
thins	تیم متوسط
thinnest	تیم متوسط
thinners	تیم متوسط
thinned	تیم متوسط
average output	محصول متوسط
average latency	رکود متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
average expense	هزینه متوسط
average flow	جریان متوسط
average input	نهاده متوسط
thin	تیم متوسط
averaging	مقدار متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
averaging	میانه متوسط
average price	قیمت متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
average payment	پرداخت متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
as much as possible	هر چه بیشتر
more	بیشتر
it is mostly iron	بیشتر
further	بیشتر
furthered	بیشتر
furthering	بیشتر
the more better the best	هر چه بیشتر
furthers	بیشتر
large adv	بیشتر
as early aspossible	هر چه بیشتر
the more	بیشتر
mostly	بیشتر
mainly	بیشتر
for the most part	بیشتر
principally	بیشتر
more and more	هی بیشتر
rather	بیشتر
more than	بیشتر از
intermediate power transistor	ترانزیستور با قدرت متوسط
average degree of polymerization	درجه متوسط بسپارش
median lethal dose	دوز متوسط کشنده
intermediate temperature	درجه حرارت متوسط
medium energy particle	ذره با انرژی متوسط
average evoked potential	پتانسیل فراخوانده متوسط
average fixed cost	هزینه ثابت متوسط
average heading	جهت متوسط مسیر
average heading	جهت متوسط هواپیما
mean solar time	زمان متوسط شمسی
average intensity	شدت جریان متوسط
bourgeois <adj.>	عضوطبقه متوسط جامعه
intermediate scale	نقشه مقیاس متوسط
intermediate range	با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
mean spherical candlepower	شمع کروی متوسط
average annual precipitation	متوسط بارندگی سالینه
aerodynamic mean chord	وتر متوسط ایرودینامیکی
intermediate range	سلاح برد متوسط
average reaction rate	سرعت متوسط واکنش
average available discharge	بده متوسط مفید
mean solar day	روز متوسط خورشیدی
average kinetic energy	انرژی متوسط جنبشی
average seek time	مدت متوسط جستجو
middle level management	مدیریت سطح متوسط
average speed	سرعت متوسط حرکت
meaner	متوسط میانه روی
average tax rate	نزخ متوسط مالیات
middle sized	دارای اندازه متوسط
mean	متوسط میانه روی
average variable cost	هزینه متوسط متغیر
middle-class person	عضو طبقه متوسط