Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (3 milliseconds)
English
Persian
outlive
بیشتر زنده بودن از
outlived
بیشتر زنده بودن از
outlives
بیشتر زنده بودن از
outliving
بیشتر زنده بودن از
overlive
بیشتر زنده بودن از
Other Matches
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
lived
زنده بودن
live
زنده بودن
to see the sun
زنده بودن
live on
بازهم زنده بودن
presumption of survivorship
فرض زنده بودن پس از مرگ دیگری
to overcomein number
بیشتر بودن از
overpoise
مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
protect
یا بیشتر که چند کاره بودن حافظه مجازی امنیت داده را پشتیبانی میکند
favourble balance of trade
تعادل مطلوب تجارتی موازنه مثبت بیشتر بودن صادرات یک کشور ازوارداتش
protecting
یا بیشتر که چند کاره بودن حافظه مجازی امنیت داده را پشتیبانی میکند
protects
یا بیشتر که چند کاره بودن حافظه مجازی امنیت داده را پشتیبانی میکند
vivisection
زنده شکافی تشریح جانور زنده
vivisectional
زنده شکافی تشریح جانور زنده
tontine
تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
You have to watch your diet more
[carefully]
and get more exercise.
شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
bandwidth
صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
vivisect
موجود زنده را تشریح کردن تشریح زنده
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
livelier
زنده
genial
<adj.>
دل زنده
dapper
زنده دل
vivid
زنده
biotic
زنده
dashing
زنده دل
cheerful
<adj.>
زنده دل
lively
زنده
lighthearted
زنده دل
alacritous
زنده
above ground
زنده
life full
سر زنده
quick
زنده
quicker
زنده
quickest
زنده
live bearing
زنده زا
biogen
زنده زا
live
زنده
fresh-
زنده
fresh
زنده
animate
زنده
viviparous
زنده زا
live
:زنده
alive
زنده
coiner
زنده
plaster of Paris
گچ زنده
lived
زنده
lived
:زنده
skylarker
زنده دل
freshest
زنده
cheerful
<adj.>
دل زنده
full of life
سر زنده
liveliest
زنده
lively
<adj.>
دل زنده
animates
زنده
living
زنده
vivific
زنده
live wires
سیم زنده
quicklime
اهک زنده
revive
زنده شدن
waked
شب زنده داری
live ball
توپ زنده
wakes
شب زنده داری
wake
شب زنده داری
vigilance
شب زنده داری
wanener
شب زنده دار
living soil
خاک زنده
survivors
زنده ماندگان
wight
موجود زنده
living organisms
موجودات زنده
living environment
محیط زنده
liveliness
زنده دلی
live steam
بخار زنده
living polymer
بسپار زنده
live wire
سیم زنده
live load
بار زنده
revived
زنده شدن
revives
زنده شدن
wakeful
شب زنده دار
macroconsumer
زنده خوار
biopsy
زنده بینی
ground ball
توپ زنده
calcined lime
اهک زنده
call back to life
زنده کردن
to bring to life
زنده کردن
to call back to life
زنده کردن
quicken
زنده کردن
quicken
زنده شدن
quickens
زنده شدن
quickens
زنده کردن
viva
زنده باد
vivas
زنده باد
lived
زنده کردن
quickened
زنده شدن
quickened
زنده کردن
biophage
زنده خوار
night waking
شب زنده داری
he suffered at the stake
زنده سوخته شد
vigils
شب زنده داری
vigil
شب زنده داری
irresuscitable
زنده نشدنی
inter vivos
در میان زنده ها
bioderm
لایه زنده
biogenic
زنده زایی
biomass
توده زنده
survived
<past-p.>
زنده ماندن
in vivo
بافت زنده
gamesome
زنده روح
to recover to life
زنده کردن
wakefulness
شب زنده داری
protoplasm
جرم زنده
he suffered at the stake
او را زنده سوزاندند
live
زنده کردن
resuscitating
زنده کردن
surviving
زنده ماندن
reviviscence
زنده سازی
verve
زنده دلی
lucubration
شب زنده داری
resuscitator
زنده کننده
resurge
زنده شدن
spirituelle
بشاش سر زنده
survives
زنده ماندن
restoration to life
زنده سازی
liven
زنده شدن
to restorative to life
زنده کردن
activity
زنده دلی
resuscitates
زنده کردن
resuscitated
زنده کردن
survivor
شخص زنده
resuscitate
زنده کردن
anabiosis
زنده سازی
spiritous
فعال زنده
to restor to life
زنده کردن
viable
زنده ماندنی
activities
زنده دلی
pernoctation
شب زنده داری
long live
زنده باد
resusctate
زنده کردن
quick lime
اهک زنده
restore to life
زنده کردن
vive int
زنده باد!
quick ening
زنده کننده
vivify
زنده کردن
quick clay
بتن زنده
protoplast
واحدجرم زنده
resurrect
زنده کردن
resurrected
زنده کردن
resurrecting
زنده کردن
resurrects
زنده کردن
viviparity
زنده زایی
survive
زنده ماندن
survived
زنده ماندن
playable
توپ زنده
good
توپ زنده
long little
زنده باد
revitalizes
باز زنده ساختن
revitalising
باز زنده ساختن
biomass pyramid
هرم توده زنده
to have a wanton imagination
تخیلی زنده داشتن
vitality
انرژی و زنده دلی
revitalized
باز زنده ساختن
revitalises
باز زنده ساختن
biogenic
موجد موجود زنده
organism
ترکیب موجود زنده
necrosis
مردن نسوج زنده
to bury alive
زنده بگورکردن یاگذاشتن
revitalize
باز زنده ساختن
revitalizing
باز زنده ساختن
revitalised
باز زنده ساختن
haleness
سلامت زنده دلی
we are still above ground
هنوز زنده ایم
organisms
ترکیب موجود زنده
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
night owls
ادم شب زنده دار
viviparous
جانور زنده زا ولود
being
موجود زنده شخصیت
galliard
ادم دل زنده و شاداب
revenant
ادم زنده شده
live load reduction
کاستن از بار زنده
lump lime
کلوخ اهک زنده
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
within living memory
تا انجا که مردمان زنده
wake
شب زنده داری کردن
up with peacel
زنده باد صلح
To keep late nights
[hours]
شب زنده داری کردن
live down
باخاطرات زنده ماندن
night owl
ادم شب زنده دار
photobiotic
زنده بواسطه نور
He is not alive , is he ? Do you mean to say that he is alive ?
مگر زنده است ؟
waked
شب زنده داری کردن
To bury blive.
زنده بگور کردن
combat survival
زنده ماندن در رزم
wakes
شب زنده داری کردن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com