Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English
Persian
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
Other Matches
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
countenanced
تشویق کردن
reanimate
تشویق کردن
countenance
تشویق کردن
countenances
تشویق کردن
countenancing
تشویق کردن
encourages
تشویق کردن
encouraged
تشویق کردن
to put a premium on
تشویق کردن
encourage
تشویق کردن
eulogises
تشویق کردن
eulogising
تشویق کردن
eulogize
تشویق کردن
eulogised
تشویق کردن
inspirit
تشویق کردن
eulogized
تشویق کردن
hearten
تشویق کردن
cheer
تشویق کردن
cheered
تشویق کردن
countenance
[encourage]
تشویق کردن
cheers
تشویق کردن
embolden
تشویق کردن
lead on
تشویق کردن
encouage
تشویق کردن
eulogizes
تشویق کردن
elate
تشویق کردن
eulogizing
تشویق کردن
encourage
تشویق کردن
exhort
تشویق و ترغیب کردن
exhorting
تشویق و ترغیب کردن
exhorted
تشویق و ترغیب کردن
exhorts
تشویق و ترغیب کردن
overpraise
بیش از حد تشویق و تحسین کردن
patronised
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronized
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronises
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
gracing
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graces
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graced
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
grace
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
reward is an iduce to toil
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
cheers
تشویق
eulogy
تشویق
abetting
تشویق
eulogies
تشویق
exhortation
تشویق
cheered
تشویق
abetted
تشویق
cheer
تشویق
persuasion
تشویق
persuasions
تشویق
encouragement
تشویق
abets
تشویق
abet
تشویق
abets
تشویق تقویت
abetting
تشویق تقویت
take heart
<idiom>
تشویق شدن
lead on
<idiom>
تشویق موزیانه
persuadable
قابل تشویق
encourager
تشویق کننده
abetted
تشویق تقویت
inspiriting
تشویق کننده
encouragingly
ازراه تشویق
applause
تشویق و تمجید
to the cheers of
[the crowd]
با تشویق
[جمعیت]
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
shot in the arm
<idiom>
تشویق یا برانگیختن چیزی
unit awards
تشویق نامه یکانی
acclamation
آفرین
[تشویق]
[تحسین]
cheerleader
سر دستهی تشویق کنندگان
protreptic
تشویق کننده نصیحت
cheerleaders
سر دستهی تشویق کنندگان
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
export incentive
تشویق دولت در جهت صادرات
you tell'em
<idiom>
تشویق شخص دربیان گفتهها
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
citation
تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
patronizingly
ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
citations
تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
he inspirited me to do it
مرا بکردن ان کار تشویق کرد
bounties
تشویق صنایع و بازرگانی به وسیله دولت
recondition
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
reconditioned
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
spackle
بتونه کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
carved
کنده کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
carvings
کنده کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
enamel
مینا کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
to brush over
دست کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
hammered
چکش کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
shyster
دغل کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
carve
کنده کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
flourish
زینت کاری کردن
golden handshake
پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
golden handshakes
پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
limes
با اهک کاری سفید کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com