Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (10 milliseconds)
English
Persian
social disease
بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
Other Matches
venereal diseases
بیماریهای امیزشی
dermatosis
بیماریهای پوستی
osteopath
متخصص بیماریهای استخوان
pediatrician
ویژه گر بیماریهای کودکان
osteopaths
متخصص بیماریهای استخوان
gynecologist
متخصص بیماریهای زنان
venereology
پزشکی بیماریهای امیزشی
virosis
ابتلا به بیماریهای ویروسی
general practitioner
پزشک بیماریهای عمومی
venereologist
ویژه گر بیماریهای امیزشی یامقاربتی
urologist
ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار
gastroenterologist
متخصص بیماریهای معده وروده
otolaryngology
رشته بیماریهای گوش و گلو و بینی
big head
انواع بیماریهای دامی که نشان آن آماس سر وگردن است
big heads
انواع بیماریهای دامی که نشان آن آماس سر وگردن است
tetter
بیماریهای تاول دار پوست مثل زرد زخم
endodontia
شاخهای از دندانپزشکی که درباره بیماریهای حفره میانی دندان بحث میکند
endodontics
شاخهای از دندانپزشکی که درباره بیماریهای حفره میانی دندان بحث میکند
eliza
برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
quarantine
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantining
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
venereal
مقاربتی
venereology
طب مقاربتی
venereal disease
بیماری مقاربتی
VD
بیماری مقاربتی
lock hospital
بیمارستان ناخوشیهای مقاربتی
copulative
وابسته به جفت گیری مقاربتی
coital
وابسته بجماع ومقاربت مقاربتی
prevalent
شایع
currents
شایع
rampant
شایع
rife
شایع
current
شایع
incident
شایع
regnant
شایع
incidents
شایع
propagation
شایع کردن
be going about
شایع بودن
go about
شایع بودن
to take air
شایع شدن
to bruit abroad
شایع کردن
prevalently
بطور شایع
to set in
شایع شدن
prevail
شایع شدن
prevailed
شایع شدن
prevails
شایع شدن
to break out
شایع شدن
spreader
شایع کننده
pervaded
فراوان یا شایع بودن
pervades
فراوان یا شایع بودن
pervading
فراوان یا شایع بودن
widespread
شایع همه جا منتشر
Rumor has it ...
به قراری که شایع است...
pervade
فراوان یا شایع بودن
widespreading
شایع همه جا منتشر
As rumor has it .
بقراری که شایع است
It is rumored that...
به قراری که شایع است...
reportedly
بطوری که شایع است
There is a rumor ...
به قراری که شایع است...
prevailingly
بطور شایع یا غالب
enphytotic
بیماری همه گیر شایع
assemblages
اجتماع
assemblage
اجتماع
public meeting
اجتماع
community
اجتماع
communities
اجتماع
society
اجتماع
musters
اجتماع
socio-
اجتماع
consensus
اجتماع
commonweal
اجتماع
mustering
اجتماع
mustered
اجتماع
muster
اجتماع
conjunctions
اجتماع
conjunction
اجتماع
milieux
اجتماع
milieus
اجتماع
milieu
اجتماع
societies
اجتماع
reunion
اجتماع
association
اجتماع
associations
اجتماع
gathering
اجتماع
reunions
اجتماع
gatherings
اجتماع
procession
اجتماع
processions
اجتماع
unions
اجتماع
meeting
اجتماع
union
اجتماع
meetings
اجتماع
hurricanes
اجتماع
hurricane
اجتماع
congregate
اجتماع کردن
rally
اجتماع مجدد
rallies
اجتماع مجدد
parade
اجتماع مردم
rallied
اجتماع مجدد
paraded
اجتماع مردم
parades
اجتماع مردم
flocculate
اجتماع کردن
parading
اجتماع مردم
klatch
اجتماع خودمانی
klatsch
اجتماع خودمانی
official meeting
اجتماع رسمی
collections
اجتماع مجموعه
crowd
شلوغی اجتماع
crowds
شلوغی اجتماع
turn out
اجتماع ازدحام
meetings
ملاقات اجتماع
therapeutic community
اجتماع درمانی
societal
وابسته به اجتماع
collection
اجتماع مجموعه
overloaded
اجتماع مهاجمان
congregated
اجتماع کردن
commune
اجتماع تعاونی
communes
اجتماع تعاونی
communing
اجتماع تعاونی
concourses
محل اجتماع
concourse
محل اجتماع
societies
جامعه اجتماع
society
جامعه اجتماع
meeting
ملاقات اجتماع
assembly
اجتماع انجمن
overloads
اجتماع مهاجمان
overload
اجتماع مهاجمان
communed
اجتماع تعاونی
congregates
اجتماع کردن
congregating
اجتماع کردن
aggregation
اجتماع توده
subclass
طبقه سوم
[اجتماع]
grass roots
اجتماع محلی منشاء
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
union
[set theory]
اجتماع
[مجموعه]
[ریاضی]
riot
اجتماع و بلوا کردن
rioted
اجتماع و بلوا کردن
rioting
اجتماع و بلوا کردن
scum
طبقه وازده اجتماع
lower class
طبقه سوم
[اجتماع]
underclass
طبقه سوم
[اجتماع]
lower class
سطح پایین
[اجتماع]
subclass
سطح پایین
[اجتماع]
underclass
سطح پایین
[اجتماع]
The various strata of society.
طبقات مختلف اجتماع
riots
اجتماع و بلوا کردن
the rabble
طبقات پایین اجتماع
franklin
طبقه متوسط اجتماع
pentapolis
اجتماع پنج شهر
guildhalls
محل اجتماع اصناف
guildhall
محل اجتماع اصناف
accru
اجتماع فراهم شدگی
ratag
طبقات پایین اجتماع
community psychology
روانشناسی اجتماع نگر
riotous assembly
اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
scurf
شوره سر وازده اجتماع
underclass
طبقه پست وپایین اجتماع
communitarian
عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع
subclass
طبقه پست وپایین اجتماع
upper classes
وابسته به طبقات بالای اجتماع
forgather
گرد امدن اجتماع کردن
forums
بازار محل اجتماع عموم
antisocial
مخل اجتماع دشمن جامعه
huddle
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddling
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
forum
بازار محل اجتماع عموم
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
haunt
محل اجتماع تبه کاران
vespiary
اجتماع زنبوران دستهای زنبور
foyer
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
redezvous
وعده ملاقات اجتماع مجدد
guilds
اتحادیه محل اجتماع اصناف
haunts
محل اجتماع تبه کاران
guild
اتحادیه محل اجتماع اصناف
huddles
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
foyers
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
huddled
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
unsociable
گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
upperclassman
عضو صنوف ممتازه اجتماع
routs
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration
یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
routed
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
assembly
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
outside art
[هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
casework
مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower classes
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com