English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (7 milliseconds)
English Persian
in-patient بیمار بستریدر بیمارستان
in-patients بیمار بستریدر بیمارستان
Other Matches
outpatient بیمار سرپایی بیمارستان
fielo hospital بیمارستان صحرائی یاموقتی بیمارستان سیار
bedfast بیمار
wooziest بیمار
woozy بیمار
sick بیمار
bedridden بیمار
ill بیمار
bedrid بیمار
ill- بیمار
ills بیمار
pulmonic بیمار
woozier بیمار
sickly بیمار
sickest بیمار
patient بیمار
patients بیمار
sicklier بیمار
sickliest بیمار
languideyes چشمان بیمار
inpatient بیمار بستری
dangeously sick سخت بیمار
sick industry صنعت بیمار
maniacs بیمار مانیایی
maniac بیمار مانیایی
out-patients بیمار سرپائی
out-patient بیمار سرپائی
look for بیمار بودن
love sick بیمار عشق
sick of love بیمار عشق
sick nurse پرستار بیمار
psyho بیمار روانی
podagric بیمار نقرس
outpatient بیمار سرپایی
homesick بیمار وطن
psychotic بیمار روانی
sickroom اتاق بیمار
sickrooms اتاق بیمار
psychopath بیمار روانی
psychopaths بیمار روانی
patient بیمار مریض
patients بیمار مریض
languish بیمار عشق شدن
you will become sick شما بیمار میشوید
carer مراقبو تیماردار بیمار
happy go lucky اسان گذران بیمار
bedpans لگن بیمار بستری
bedpan لگن بیمار بستری
languishing بیمار عشق شدن
unhealthy غیر سالم بیمار
languishes بیمار عشق شدن
languished بیمار عشق شدن
hospitalized در بیمارستان
hospitalising در بیمارستان
hospitalised در بیمارستان
hospitalises در بیمارستان
hospitalizing در بیمارستان
hospitalizes در بیمارستان
hospitalize در بیمارستان
pay-bed بیمارستان
hospitals بیمارستان
hospital بیمارستان
strecher تخت روان حمل بیمار
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
The patient went off in a faint بیمار غش کرد ( از حال رفت )
ambulance بیمارستان سیار
sanatoriums بیمارستان مسلولین
admission پذیرش به بیمارستان
clinic مطب بیمارستان
clinics مطب بیمارستان
open hospital بیمارستان ازاد
hotel-Dieu بیمارستان فرانسوی
ambulances بیمارستان سیار
field hospitals بیمارستان صحرایی
field hospital بیمارستان صحرایی
psychiatric hospital بیمارستان روانی
hospitalism بیمارستان زدگی
hospices اسایشگاه بیمارستان
sanatoria بیمارستان مسلولین
leper hospital بیمارستان مبروصین
sanatorium بیمارستان مسلولین
sanitariums بیمارستان مسلولین
infirmarian متصدی بیمارستان
debarkation hospital بیمارستان موقت
day hospital بیمارستان روزانه
hospitaler ساکن بیمارستان
hospital ship ناو بیمارستان
hospice اسایشگاه بیمارستان
to overdose a patient داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
packing sheet حوله ترکه بتن بیمار بپیچند
The patients hrart stopped beating. قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
bed capacity فرفیت بیمارستان از نظرتختخواب
convalescent center بیمارستان ثابت منطقهای
Take me to the hospital? مرا به بیمارستان ببرید.
doctor in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
physician in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
admission اجازه بستری [در بیمارستان]
pesthouse بیمارستان طاعونی ها اسایشگاه
sickbeds تخت مریض یا بیمارستان
sickbed تخت مریض یا بیمارستان
sanatarium اسایشگاه بیمارستان مسلولین
sanitorium اسایشگاه بیمارستان مسلولین
lock hospital بیمارستان ناخوشیهای مقاربتی
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
inpatient بیماری که در بیمارستان میخوابد
wardroom سالن بیماران بیمارستان
Operation room. اتاق عمل ( بیمارستان )
hospitalized prisoners زندانیان بستری در بیمارستان
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
hospital infection committee کمیته عفونت بیمارستان [پزشکی]
emergency admission پذیرش اضطراری [در بیمارستان] [پزشکی]
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
interne یا جراحی که در بیمارستان اقامت دارد
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
pest house بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
out patient بیماریکه در بیمارستان نخوابیده ولی ازانجادستورمیگیرد
an in patient بیماری که در روزهای عمل در بیمارستان میماند
residency اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll . حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
Smoking makes you ill and it is also expensive. سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
eliza برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست. [چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
campus environment محل بزرگی که چندین اتصال کاربر با چندین شبکه دارد مثل دانشگاه یا بیمارستان
infirmary درمانگاه یا بیمارستان کوچک درمانگاه
infirmaries درمانگاه یا بیمارستان کوچک درمانگاه
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com