Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
Other Matches
rehabilitation
نوتوانی
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
disabled
معلول
emergent
معلول
effected
معلول
effecting
معلول
effect
معلول
handicapped
معلول
dysgenic
معلول
caused
معلول
due to
معلول
imperfective
معلول
aurally handicapped
معلول شنیداری
cause and effect
علت و معلول
a priori
از علت به معلول
a posteriori
از معلول به علت
effect and cause
معلول و علت
visually handicapped
معلول دیداری
mentally handicapped
معلول ذهنی
physically handicapped
معلول جسمی
non compos mentis
دارای فکر معلول
effecting
عملی کردن معلول
effect
عملی کردن معلول
effected
عملی کردن معلول
causally
نسبت میان علت و معلول
apriori
ازعلت به معلول پی بردن استقرایی
causal nexus
رابطه میان علت و معلول
dynamic relation
روابط میان جوهروعرض یاعلت و معلول
priori
باب پی کردن بردن از علت به معلول
etiology
سبب و اثرشناسی مبجث علت و معلول
deduction
استنباط پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
bedridden
بیمار
ills
بیمار
bedfast
بیمار
bedrid
بیمار
pulmonic
بیمار
woozier
بیمار
ill-
بیمار
ill
بیمار
patient
بیمار
sicklier
بیمار
sickliest
بیمار
sickly
بیمار
patients
بیمار
sickest
بیمار
sick
بیمار
woozy
بیمار
wooziest
بیمار
psychotic
بیمار روانی
sickroom
اتاق بیمار
homesick
بیمار وطن
inpatient
بیمار بستری
psychopath
بیمار روانی
maniac
بیمار مانیایی
dangeously sick
سخت بیمار
out-patients
بیمار سرپائی
maniacs
بیمار مانیایی
psychopaths
بیمار روانی
look for
بیمار بودن
love sick
بیمار عشق
out-patient
بیمار سرپائی
podagric
بیمار نقرس
psyho
بیمار روانی
patients
بیمار مریض
sick nurse
پرستار بیمار
sick of love
بیمار عشق
languideyes
چشمان بیمار
sick industry
صنعت بیمار
sickrooms
اتاق بیمار
outpatient
بیمار سرپایی
patient
بیمار مریض
languishes
بیمار عشق شدن
bedpan
لگن بیمار بستری
outpatient
بیمار سرپایی بیمارستان
you will become sick
شما بیمار میشوید
languish
بیمار عشق شدن
unhealthy
غیر سالم بیمار
happy go lucky
اسان گذران بیمار
bedpans
لگن بیمار بستری
carer
مراقبو تیماردار بیمار
languishing
بیمار عشق شدن
in-patient
بیمار بستریدر بیمارستان
in-patients
بیمار بستریدر بیمارستان
languished
بیمار عشق شدن
strecher
تخت روان حمل بیمار
The patient went off in a faint
بیمار غش کرد ( از حال رفت )
packing sheet
حوله ترکه بتن بیمار بپیچند
The patients hrart stopped beating.
قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
to overdose a patient
داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
feverous
درحال تب
perdu
درحال کمین
suspensive
درحال توقف
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
on stream
درحال فعالیت
moribund
درحال نزع
dying
درحال نزع
on the boil
درحال جوشیدن
functioning
درحال کار
suspensive
درحال تعلیق
in a wrought up state
درحال عصبانی
perdue
درحال کمین
reelingly
درحال تلوتلو
kissing kind
درحال اشتی
ongoing
درحال پیشرفت
perlexedly
درحال اشفتگی
sejant
درحال جلوس
in child birth
درحال زایمان
on one's knees
درحال خضوع
shiveringly
درحال لرز
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
amort
درحال مرگ
latent
درحال کمون
high water
دریا درحال مد
stations
جا درحال سکون
stationed
جا درحال سکون
amok
درحال جنون
blushingly
درحال شرمندگی
dormant
درحال کمون
struck
درحال اعتصاب
aglow
درحال اشتعال
at the present moment
درحال حاضر
station
جا درحال سکون
nascent
درحال تولد
suspense
درحال تعلیق
dysfunction
عمل یا کار معلول وغیر عادی عدم کار
saleintiant
درحال جست وخیز
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
swing up
درحال تاب خوردن
saleint
درحال جست وخیز
pounces
درحال حمله با پنجه
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
rising
درحال ترقی یا صعود
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
pounce
درحال حمله با پنجه
pounced
درحال حمله با پنجه
pouncing
درحال حمله با پنجه
sejant
درحال چمباتمه زدن
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
jump kick
شوت درحال پرش
hanging
اویزان درحال تعلیق
tranquil
بی جنبش درحال سکون
in one's cups
درحال میگساری و مستی
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
hang up
درحال معلق ماندن
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
goods intake
کالاهای درحال تحویل
enrapture
درحال جذبه انداختن
hover
درحال توقف پر زدن
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
hovered
درحال توقف پر زدن
declining industry
صنعت درحال تنزل
hovers
درحال توقف پر زدن
hang-up
درحال معلق ماندن
enravish
درحال جذبه انداختن
sacking
درحال یورش وچپاول
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
hang-ups
درحال معلق ماندن
Smoking makes you ill and it is also expensive.
سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
present arms
سلام درحال پیش فنگ
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
eliza
برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست.
[چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com